سابحات

سابط

<hr> مترادف سابع : هفتم، هفتمین، هفتمی

مترادف سابع : هفتم، هفتمین، هفتمی

سابع

سابعا

<hr> مترادف سابغ : تمام، کامل <hr> متضاد سابغ : ناقص

مترادف سابغ : تمام، کامل متضاد سابغ : ناقص

سابغ

سابغه

<hr> برابر پارسی : پیشین، گذشته، پیش

برابر پارسی : پیشین، گذشته، پیش

سابق

سابق الانعام

<hr> برابر پارسی : روزگار پیشین، روزگار گذشته، درگذشته ها

برابر پارسی : روزگار پیشین، روزگار گذشته، درگذشته ها

سابق الایام

سابق البیان

سابق الحاج

سابق الدوله

سابق الدین

<hr> مترادف سابق الذکر : فوق الذکر، مذکور، مزبور، یادشده <hr> متضاد سابق الذکر : اخیرالذکر <hr> برابر پارسی : پیش گفته

مترادف سابق الذکر : فوق الذکر، مذکور، مزبور، یادشده متضاد سابق الذکر : اخیرالذکر برابر پارسی : پیش گفته

سابق الذکر

سابق العلم

سابق العله

سابق محله

سابق کرم

<hr> برابر پارسی : پیش از این، پیشتر، پیشترها | ( سابقاً ) پیشترها

برابر پارسی : پیش از این، پیشتر، پیشترها | ( سابقاً ) پیشترها

سابقا

سابقات

<hr> مترادف سابقه : پرونده، پیشینه، تاریخ، تاریخچه، زمینه، دیرینگی، قدم، قدمت، عنایت الهی، تقدیر، آشنایی <hr> برابر پارسی : پیشینه

مترادف سابقه : پرونده، پیشینه، تاریخ، تاریخچه، زمینه، دیرینگی، قدم، قدمت، عنایت الهی، تقدیر، آشنایی برابر پارسی : پیشینه

سابقه

<hr> مترادف سابقه دار : باسابقه، بدسابقه، پیشینه دار، مجرم، پرونده دار <hr> متضاد سابقه دار : خوش سابقه <hr> برابر پارسی : پیشینه دار

مترادف سابقه دار : باسابقه، بدسابقه، پیشینه دار، مجرم، پرونده دار متضاد سابقه دار : خوش سابقه برابر پارسی : پیشینه دار

سابقه دار

سابقه داری

سابقه سالار

<hr> برابر پارسی : پیشینه دیوانی، دیرینگی

برابر پارسی : پیشینه دیوانی، دیرینگی

سابقه ٔ خدمت

سابقون

سابقی

سابقیت

سابقین

سابل

سابل دولن

سابله

سابله سورسارت

سابنده

سابو

<hr> مترادف سابوتاژ : خرابکاری، کارشکنی، اخلالگری

مترادف سابوتاژ : خرابکاری، کارشکنی، اخلالگری

سابوتاژ

سابوته

سابود

سابور

سابور الاعظم

سابور الاکبر

سابور الجنود

سابور رازی

سابون

سابگ

سابی

سابیا

<hr> مترادف سابیدن : ساییدن، سودن، کوبیدن، نرم کردن، سوهان زدن، صیقلی کردن، زدودن، پاک کردن، جلا دادن، صیقل دادن، براق کردن

مترادف سابیدن : ساییدن، سودن، کوبیدن، نرم کردن، سوهان زدن، صیقلی کردن، زدودن، پاک کردن، جلا دادن، صیقل دادن، براق کردن

واژه های حرف "س" - فرهنگ فارسی