فرهنگ فارسی

ضحیم

ضحیه

ضخ

ضخام

<hr> مترادف ضخامت : درشتی، ستبرا، ستبری، قطر، کلفتی، چاقی، فربهی <hr> برابر پارسی : کلفتی، ستبری، فربهی

مترادف ضخامت : درشتی، ستبرا، ستبری، قطر، کلفتی، چاقی، فربهی برابر پارسی : کلفتی، ستبری، فربهی

ضخامت

ضخامت اپتیکی

ضخامت بدنه

ضخامت بیشینۀ شانه

ضخامت در

ضخامت درز

ضخامت زمین پتانسیلی

ضخامت نوری

ضخامت پوست

ضخامت گلویی مؤثر

ضخز

ضخم

ضخمات

ضخمه

ضخومه

<hr> مترادف ضخیم : تناور، خشن، درشت، دفزک، زبر، ستبر، قطور، کلفت، گند <hr> متضاد ضخیم : باریک، لطیف <hr> برابر پارسی : کلفت، پیکر، ستبر

مترادف ضخیم : تناور، خشن، درشت، دفزک، زبر، ستبر، قطور، کلفت، گند متضاد ضخیم : باریک، لطیف برابر پارسی : کلفت، پیکر، ستبر

ضخیم

<hr> برابر پارسی : درشت اندام

برابر پارسی : درشت اندام

ضخیم الجثه

ضخیم دوزی

<hr> مترادف ضد : خلاف، عکس، مباین، مخالف، مغایر، نقیض، وارونه، ناجور، ناسازگار، خصم، دشمن، عدو <hr> متضاد ضد : موافق <hr> برابر پارسی : پاد، ناساز، ناسازگار، ناهمسو

مترادف ضد : خلاف، عکس، مباین، مخالف، مغایر، نقیض، وارونه، ناجور، ناسازگار، خصم، دشمن، عدو متضاد ضد : موافق برابر پارسی : پاد، ناساز، ناسازگار، ناهمسو

ضد

ضدا

ضدبارداری خوراکی

ضدن

ضدِ آتشبار

ضدِ فرماندهی و نظارت

ضدِ فرماندهی و نظارت و ارتباطات

ضدِ فمینیست

ضدِآب

ضدِاجبار

ضدِاختلال نقطه ای

ضدِاطلاعات

ضدِافسردگی

ضدِبارداری

ضدِبارداری انسدادی

ضدِبارداری شیمیایی

ضدِبیاتی

ضدِحمله

ضدِخرابکاری

ضدِزنگ

ضدِزنگ سازی فسفاتی

ضدِشتاب

ضدِشناساگریزی

ضدِطغیان

ضدِفون

ضدِفونا

واژه های حرف "ض" - فرهنگ فارسی