<hr> مترادف ناجور : آشفته، بی تناسب، بی قواره، ضد، مخالف، مختلف، ناباب، نابرابر، ناجنس، نادرست، ناسازگار، نامرتب، نامناسب، ناهماهنگ، ناهمتا، ناهمجور، ناهمساز، ناهمسان، ناهمگون، نایکسان <hr> متضاد ناجور : یکسان

مترادف ناجور : آشفته، بی تناسب، بی قواره، ضد، مخالف، مختلف، ناباب، نابرابر، ناجنس، نادرست، ناسازگار، نامرتب، نامناسب، ناهماهنگ، ناهمتا، ناهمجور، ناهمساز، ناهمسان، ناهمگون، نایکسان متضاد ناجور : یکسان

ناجور

ناجور بودن

ناجور شدن

ناجورتخم 1

ناجورتخم 2

ناجورتخمی

ناجورزاگ 1

ناجورزاگ 2

ناجورزاگی

ناجورفام تن

ناجورفام تنی

ناجورلیگاند

ناجورماده

ناجورپار

ناجورکام

ناجورکامه

ناجورکامه ای

ناجورکامی

ناجویده

<hr> مترادف ناجی : رهایی بخش، منجی، نجات بخش، نجات دهنده <hr> برابر پارسی : رهایی یابنده، رهایی یافته، یاری دهنده

مترادف ناجی : رهایی بخش، منجی، نجات بخش، نجات دهنده برابر پارسی : رهایی یابنده، رهایی یافته، یاری دهنده

ناجی

ناجی اردوبادی

ناجی افندی

ناجی اندجانی

ناجی تبریزی

ناجی لاهیجی

ناجی مشهدی

ناجی کاشی

ناجیه

ناح

ناحر

ناحز

ناحس

<hr> برابر پارسی : زورگو، زورسِتان

برابر پارسی : زورگو، زورسِتان

ناحساب

<hr> برابر پارسی : زورگفتن، چرندگفتن

برابر پارسی : زورگفتن، چرندگفتن

ناحساب گفتن

ناحفاظی

<hr> مترادف ناحق : باطل، دروغ، غیرعادلانه، کذب، ناراست، ناروا، ناصواب <hr> متضاد ناحق : بحق، حق <hr> برابر پارسی : بیداد، بیهوده، دروغ، ناروا، ناسزا

مترادف ناحق : باطل، دروغ، غیرعادلانه، کذب، ناراست، ناروا، ناصواب متضاد ناحق : بحق، حق برابر پارسی : بیداد، بیهوده، دروغ، ناروا، ناسزا

ناحق

<hr> برابر پارسی : نمک نشناس

برابر پارسی : نمک نشناس

ناحق شناس

ناحق شناسی

ناحق گفتن

ناحور

ناحی

<hr> مترادف ناحیت : اقلیم، بخش، خطه، قلمرو، منطقه، ناحیه

مترادف ناحیت : اقلیم، بخش، خطه، قلمرو، منطقه، ناحیه

ناحیت

<hr> مترادف ناحیه : ارض، بخش، خطه، سرحد، سرزمین، شهر، قلمرو، کران، کرانه، کشور، منطقه، ناحیت، نقطه <hr> برابر پارسی : کرانه، سوی، بخش

مترادف ناحیه : ارض، بخش، خطه، سرحد، سرزمین، شهر، قلمرو، کران، کرانه، کشور، منطقه، ناحیت، نقطه برابر پارسی : کرانه، سوی، بخش

واژه های حرف "ن" - فرهنگ فارسی