فرهنگ فارسی

ناهمگام

ناهمگاهی

ناهمگرد

ناهمگردی

ناهمگردی دردناک

ناهمگنی اطلاعاتی

<hr> مترادف ناهمگون : متفاوت، ناجور، ناساز، نامتجانس، نامناسب، ناهمسان <hr> متضاد ناهمگون : همانند، همگون

مترادف ناهمگون : متفاوت، ناجور، ناساز، نامتجانس، نامناسب، ناهمسان متضاد ناهمگون : همانند، همگون

ناهمگون

ناهمگون بَسپار

ناهمگون بَسپارش

ناهمگون تصویری

ناهمگون تصویری محوری

ناهمگون تصویری کالبدشناختی

ناهمگون شدن

ناهمگون شده

ناهمگون شدگی

ناهمگونی

ناهمگونی رهبندی

<hr> مترادف ناهنجار : ناجور، ناسازگار، نامتناسب، ناهماهنگ، غیرعادی، درشت، زمخت، شنیع <hr> متضاد ناهنجار : بهنجار

مترادف ناهنجار : ناجور، ناسازگار، نامتناسب، ناهماهنگ، غیرعادی، درشت، زمخت، شنیع متضاد ناهنجار : بهنجار

ناهنجار

<hr> مترادف ناهنجاری : بی قاعدگی، ناهماهنگی، خشونت، نافرهیختگی <hr> متضاد ناهنجاری : هماهنگی

مترادف ناهنجاری : بی قاعدگی، ناهماهنگی، خشونت، نافرهیختگی متضاد ناهنجاری : هماهنگی

ناهنجاری

ناهنجاری تصویر

ناهنجاری زا

ناهنگام

ناهور

ناهوشیار

ناهولاد

ناهولادی

ناهی

<hr> مترادف ناهید : زهره، ناهد

مترادف ناهید : زهره، ناهد

ناهید

ناهیده

ناهیه

<hr> مترادف ناو : اژدرافکن، رزمناو، کشتی جنگی، سفینه، غراب، کشتی، آبراهه، جو، ممر آب، نهر، ناودان، شیاره، وادی، ناوه، تلوتلو

مترادف ناو : اژدرافکن، رزمناو، کشتی جنگی، سفینه، غراب، کشتی، آبراهه، جو، ممر آب، نهر، ناودان، شیاره، وادی، ناوه، تلوتلو

ناو

ناو بالگَردبَر

ناو تدارکاتی

ناو تمام برقی

ناو جنگی

ناو جوان

ناو راهنما

ناو سرفرماندهی

ناو مهمات بَر

ناو هواپیمابر

ناو هواپیمابَر

ناو کفل

ناو گردن

ناوآمایی

ناوار

<hr> مترادف ناوارد : بیجا، پرت، مبتدی، ناشی، بی اطلاع، ناآگاه <hr> متضاد ناوارد : بلد، وارد <hr> برابر پارسی : کارندان، ناآگاه

مترادف ناوارد : بیجا، پرت، مبتدی، ناشی، بی اطلاع، ناآگاه متضاد ناوارد : بلد، وارد برابر پارسی : کارندان، ناآگاه

ناوارد

ناواضح

ناواضح سازی

واژه های حرف "ن" - فرهنگ فارسی