فرهنگ فارسی

<hr> مترادف نمایان : آشکار، باهر، پدید، پدیدار، پیدا، جلوه گر، ظاهر، علنی، متجلی، محسوس، مشهود، معلوم، نمودار، واضح، هویدا <hr> متضاد نمایان : مخفی، ناپیدا

مترادف نمایان : آشکار، باهر، پدید، پدیدار، پیدا، جلوه گر، ظاهر، علنی، متجلی، محسوس، مشهود، معلوم، نمودار، واضح، هویدا متضاد نمایان : مخفی، ناپیدا

نمایان

نمایان جانشین

نمایان شدن

نمایان کردن

نمایان گذرا

نمایاندن

نمایانیدن

<hr> مترادف نمایش : ارائه، عرضه، نمود، تئاتر، تعزیه گردانی، شبیه، بروز، جلوه، خودنمایی

مترادف نمایش : ارائه، عرضه، نمود، تئاتر، تعزیه گردانی، شبیه، بروز، جلوه، خودنمایی

نمایش

نمایش 1

نمایش 2

نمایش 3

نمایش آیینی

نمایش اجرامحور

نمایش اخلاقی

نمایش افتتاحیه

نمایش اندیشگی

نمایش اول

نمایش ایمایی

نمایش برهم کنشی

نمایش بی پیرایه

نمایش بی چیز

نمایش تاریخی

نمایش تبلیغی

نمایش تحویل ناپذیر

نمایش تحویل ناپذیر گروه

نمایش تصویر

نمایش تلویزیونی

نمایش تک نفره

نمایش تک پرده

نمایش جای گشتی

نمایش جای گشتی گروه

نمایش حماسی

نمایش خانه

نمایش خوش ساخت

نمایش دادن

نمایش دونفره

نمایش رازورانه

نمایش رستوران

نمایش سرا

نمایش شاعرانه

نمایش شبانی

نمایش شناختی

نمایش شناسی

نمایش طنزآمیز

نمایش عادی شکل

نمایش عبث نما

نمایش عروسکی

نمایش غذاخوری

واژه های حرف "ن" - فرهنگ فارسی