هوی و های

<hr> برابر پارسی : خواهش، گرای

برابر پارسی : خواهش، گرای

هوی و هوس

هویان

<hr> مترادف هویت : ماهیت، وجود، هستی، تشخص <hr> برابر پارسی : شناسه، چِبود، چیستی، کیستی، نام و نشان، هستی

مترادف هویت : ماهیت، وجود، هستی، تشخص برابر پارسی : شناسه، چِبود، چیستی، کیستی، نام و نشان، هستی

هویت

هویت جنسی

هویت جنسیتی

هویجه

هوید

<hr> مترادف هویدا : آشکار، آشکارا، بدیهی، پدید، پدیدار، پیدا، جلی، ظاهر، مبرهن، محسوس، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، واضح <hr> متضاد هویدا : پنهان، پوشیده

مترادف هویدا : آشکار، آشکارا، بدیهی، پدید، پدیدار، پیدا، جلی، ظاهر، مبرهن، محسوس، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، واضح متضاد هویدا : پنهان، پوشیده

هویدا

هویدا شدن

<hr> مترادف هویدایی : آشکارایی، وضوح

مترادف هویدایی : آشکارایی، وضوح

هویدایی

هویر

هویزه

هویه

هویه سنبا

هَبوب

هَراکِش

هَرَس

هَرَس جوانه

هَرَس خشک

هَرَس دم دست

هَرَس دورازدست

هَرَس دورازدست گزینشی

هَرَس سبز

هَرَس شیمیایی

هَرَس طبیعی

هَرَس ماند

هَستار

هَلِه خوراک

هَم بست

هَمابهداشت

هَماخدمات

هَمادسترسی

هَماراسیرشده

هَماراسیرنشده

هَمارایانش

هَماشهر

هَماصوتی

هَمایه

هَمایه ای

هَمایه تَن

هَمایه شناسی

هَنا

هََماراه

هََمارایابی

هُویه

هِرم

هِرم سنگ

فرهنگ فارسی

واژه های حرف "ه" - فرهنگ فارسی