پایشگری

پایشگری اَبر

پایشگری تابش

<hr> مترادف پایمال : پای خست، لگدکوب، لگدمال، تباه، تلف، خراب، کوفته، نابود، هدر

مترادف پایمال : پای خست، لگدکوب، لگدمال، تباه، تلف، خراب، کوفته، نابود، هدر

پایمال

پایمال شدن

پایمال شده

پایمال کردن

پایمرد

<hr> مترادف پایمردی : حمیت، غیرت، پایداری، میانجیگری، وساطت، پشتیبانی، حمایت

مترادف پایمردی : حمیت، غیرت، پایداری، میانجیگری، وساطت، پشتیبانی، حمایت

پایمردی

پایمردی کردن

<hr> مترادف پایمزد : اجرت، حق القدم، حق العمل، مزد، مزدکار

مترادف پایمزد : اجرت، حق القدم، حق العمل، مزد، مزدکار

پایمزد

<hr> مترادف پایندان : ضامن، کفیل، متعهد

مترادف پایندان : ضامن، کفیل، متعهد

پایندان

پایندانی

<hr> مترادف پاینده : بادوام، باقی، پایا، جاودانه، جاوید، دایم، مستدام، نگهبان <hr> متضاد پاینده : فانی

مترادف پاینده : بادوام، باقی، پایا، جاودانه، جاوید، دایم، مستدام، نگهبان متضاد پاینده : فانی

پاینده

پاینده کیش

پایندگان

<hr> مترادف پایندگی : بقا، جاودانگی، خلود، دوام، دیرینگی <hr> متضاد پایندگی : فنا

مترادف پایندگی : بقا، جاودانگی، خلود، دوام، دیرینگی متضاد پایندگی : فنا

پایندگی

پایندگی کردن

<hr> مترادف پایه : اساس، بنیان، بن، پی، ته، شالوده، قاعده، اصل، ریشه، مبنا، پا، پایین، دامن، دامنه، زیر، ساق، ساقه، پایگاه، جایگاه، درجه، مقام، منصب، اشل، رتبه، رتبه اداری، اندازه، حد، مقیاس، میزان، کلاس، کنه، ماخذ قایمه، محور <hr> متضاد پایه : پیکر، نما

مترادف پایه : اساس، بنیان، بن، پی، ته، شالوده، قاعده، اصل، ریشه، مبنا، پا، پایین، دامن، دامنه، زیر، ساق، ساقه، پایگاه، جایگاه، درجه، مقام، منصب، اشل، رتبه، رتبه اداری، اندازه، حد، مقیاس، میزان، کلاس، کنه، ماخذ قایمه، محور متضاد پایه : پیکر، نما

واژه های حرف "پ" - فرهنگ فارسی