دیکشنری تخصصی

bodanyl

bodanyle

bode diagram bode plot

bode plots

bodenverband

<hr> معنی : سینه بند، پستان بند <hr> معانی دیگر : بخش بالایی پیراهن زنانه، بالاتنه ی پیراهن، (سابقا) جلیقه ای که روی پیراهن یا بلوز زنانه می پوشیدند

معنی : سینه بند، پستان بند معانی دیگر : بخش بالایی پیراهن زنانه، بالاتنه ی پیراهن، (سابقا) جلیقه ای که روی پیراهن یا بلوز زنانه می پوشیدند

bodice

bodine

bodjet

<hr> معنی : جسد، لاشه، بدن، بدنه، اندام، جسم، تن، تنه، پیکر، جرم، بالاتنه، اطاق ماشین، جرم سماوی، دارای جسم کردن <hr> معانی دیگر : جثه، کالبد، هیکل، تنه (بدون احتساب سر و دست و پا)، بخشی از لباس که تنه را می پوشاند، لاش، جسم (در مقابل روح: spirit)، گروه، دسته، جمع، گروهه، همبست، (اتومبیل و کامیون وغیره) بدنه، اتاق، باربند (هر چیز به جز شاسی)، بدنه ی کشتی و هواپیما، متن اصلی (سوای مقدمه و عنوان و غیره)، هرچیزی که دارای جسم باشد، مزه ی قوی و خوشایند، مقدار، کلفتی پارچه، غلظت، ضخامت، (عامیانه) انسان، شخص، اکثریت، بخش عمده ی هر چیز، (حقوق) انسان یا چیزی که دارای شخصیت حقوقی باشد، دارای حقوق قانونی، دارای بدن کردن، جسم دادن به، جسیم کردن، شامل شدن، تن مند کردن (بیشتر می گویند: embody)، ضخیم کردن، غلیظ کردن

معنی : جسد، لاشه، بدن، بدنه، اندام، جسم، تن، تنه، پیکر، جرم، بالاتنه، اطاق ماشین، جرم سماوی، دارای جسم کردن معانی دیگر : جثه، کالبد، هیکل، تنه (بدون احتساب سر و دست و پا)، بخشی از لباس که تنه را می پوشاند، لاش، جسم (در مقابل روح: spirit)، گروه، دسته، جمع، گروهه، همبست، (اتومبیل و کامیون وغیره) بدنه،

body

body belay

body bending mode

body capacitance alarm

body capacltance

body center cubic stracture

<hr> علوم مهندسى : بطور فضایى متمورکز شده

علوم مهندسى : بطور فضایى متمورکز شده

body centered

body centered cubic

body centered cubic lattice

body centered cubic space lattice

body cone

body face

body force

body image

body mount

body of an oil

body of the financial statements

body resistance

body size

body stores

body stress

body type

body wall

body wave

body waves

bodyeffect

<hr> (کان شناسی) بومیت (ماده ی کانی بلورین به فرمول (alo(oh که در بوکسیت یافت می شود)، هیدروکسید آلومینیم

(کان شناسی) بومیت (ماده ی کانی بلورین به فرمول (alo(oh که در بوکسیت یافت می شود)، هیدروکسید آلومینیم

boehmite

<hr> مخفف: (فلزکاری) کوره ی اکسیژنی

مخفف: (فلزکاری) کوره ی اکسیژنی

<hr> معنی : باتلاق، باطلاق، گنداب، لجن زار، سیاه اب، لرزیدن، در باتلاق فرو رفتن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: down) در گل فرو رفتن، در باتلاق گیر کردن، گیرافتادن، (زمین نرم و خیس که از فساد و تلاشی خزه و برگ تشکیل شده است) خلاش، گیلاب، مرداب (کوچک)، لش آب، خفتاب

معنی : باتلاق، باطلاق، گنداب، لجن زار، سیاه اب، لرزیدن، در باتلاق فرو رفتن معانی دیگر : (معمولا با: down) در گل فرو رفتن، در باتلاق گیر کردن، گیرافتادن، (زمین نرم و خیس که از فساد و تلاشی خزه و برگ تشکیل شده است) خلاش، گیلاب، مرداب (کوچک)، لش آب، خفتاب

واژه های حرف "b" - دیکشنری تخصصی