دیکشنری تخصصی

dandekar continuity correction

<hr> معنی : خطر، مهلکی، خوفناکی <hr> معانی دیگر : سیج، مخاطره، (کار) پر خطر، مرگ آور، زیانسار، (مهجور) قدرت و حقوق ارباب

معنی : خطر، مهلکی، خوفناکی معانی دیگر : سیج، مخاطره، (کار) پر خطر، مرگ آور، زیانسار، (مهجور) قدرت و حقوق ارباب

danger

danger sign

danger signal

danger zone

<hr> معنی : خطر ناک، خطیر، خوفناک <hr> معانی دیگر : سیجناک، پر مخاطره

معنی : خطر ناک، خطیر، خوفناک معانی دیگر : سیجناک، پر مخاطره

dangerous

dangerous circle

dangerous conditions

dangerous play

dangerous section

<hr> معنی : اویختن، اویزان بودن، اویزان کردن <hr> معانی دیگر : (در مورد چیزی که آویزان است و پس و پیش می رود) تاب خوردن، (روی تاب) آویزان کردن یا بودن، اونگان کردن یا بودن، (با تکان دادن چیز دلخواه - کسی را) وسوسه کردن، پلکیدن، موس موس کردن، طفیلی شدن (بیشتر با: after)، (دستور زبان انگلیسی) معرف آویزان بودن (واژه یا عبارتی که به طور غلط برای وصف به کار رود مثلا: driving through iowa, the trees looked beautiful که این معنی را می رساند که درختان دارند در آیوا رانندگی می کنند!) (modifier dangling می گویند)

معنی : اویختن، اویزان بودن، اویزان کردن معانی دیگر : (در مورد چیزی که آویزان است و پس و پیش می رود) تاب خوردن، (روی تاب) آویزان کردن یا بودن، اونگان کردن یا بودن، (با تکان دادن چیز دلخواه - کسی را) وسوسه کردن، پلکیدن، موس موس کردن، طفیلی شدن (بیشتر با: after)، (دستور زبان انگلیسی) معرف آویزان بودن (

dangle

dangling

dangling node

danian

daniell cell

daniell cell or daniell or daniell

daniell kolmogorov theorem

danielsite

<hr> معنی : مرطوب و سرد، مرطوب <hr> معانی دیگر : (به گونه ی ناخوشایند) نمناک، تر و سرد، نمور، نمیده، مرطوب (بیشتر در مورد جاهای زیرزمینی به کار می رود)، نمناک، مرطوب کردن

معنی : مرطوب و سرد، مرطوب معانی دیگر : (به گونه ی ناخوشایند) نمناک، تر و سرد، نمور، نمیده، مرطوب (بیشتر در مورد جاهای زیرزمینی به کار می رود)، نمناک، مرطوب کردن

dank

danker

dankest

dannemorite

dano biostabilizer system

dansite

dantare

danudur

danufil

danuflor

danulon

danza

daomanite

<hr> معنی : لکه، چیزی با نقاط رنگارنگ، خال خال کردن <hr> معانی دیگر : خال خالی، لکه لکه، خالدار (dappled هم می گویند)، (به ویژه اسب) ابرش، ابلق، سایه روشن دار کردن یا شدن، خال خال کردن یا شدن، لکه لکه کردن یا شدن، ابلق کردن یا شدن، خال مخال بودن، خال داری، ابرشی، ابلقی، حیوانی که بدنش خالخال باشد، ابری

معنی : لکه، چیزی با نقاط رنگارنگ، خال خال کردن معانی دیگر : خال خالی، لکه لکه، خالدار (dappled هم می گویند)، (به ویژه اسب) ابرش، ابلق، سایه روشن دار کردن یا شدن، خال خال کردن یا شدن، لکه لکه کردن یا شدن، ابلق کردن یا شدن، خال مخال بودن، خال داری، ابرشی، ابلقی، حیوانی که بدنش خالخال باشد، ابری

واژه های حرف "d" - دیکشنری تخصصی