دیکشنری تخصصی

ground water divide

ground water exploration

ground water flow

ground water hydrology

ground water laterite soil

ground water level

ground water mining

ground water podzol soil

ground water recharge

ground water reservoir

ground water runoff

ground water trench

ground water turbulent flow

ground water wave

ground wave 2

<hr> (برق) سیم زمین، سیم اتصال زمین

(برق) سیم زمین، سیم اتصال زمین

ground wire

<hr> ورزش : توپ به زمین خورده

ورزش : توپ به زمین خورده

grounded

grounded emitter

<hr> علوم مهندسى : زمین کردن کامپیوتر : ایجاد زمین

علوم مهندسى : زمین کردن کامپیوتر : ایجاد زمین

grounding

grounding component

grounding outlet

grounding plate

grounding plug

grounding system

<hr> (زمین شناسی) مایه ی سنگ (بخشی از سنگ که از ذرات کوچک درست شده و سنگ دانه های درشت تر موزاییک وار در داخل آن قرار دارند)، خمیره ی سنگ، نوعی سنگ سماک دانه دار

(زمین شناسی) مایه ی سنگ (بخشی از سنگ که از ذرات کوچک درست شده و سنگ دانه های درشت تر موزاییک وار در داخل آن قرار دارند)، خمیره ی سنگ، نوعی سنگ سماک دانه دار

groundmass

<hr> معنی : بادام زمینی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) هر گیاهی که ریشه اش دگمه یا سیبک خوراکی می دهد (مثل بادام زمینی)، دگمه یا سیبک یا بادام زمینی خوراکی، بادام زمینى

معنی : بادام زمینی معانی دیگر : (گیاه شناسی) هر گیاهی که ریشه اش دگمه یا سیبک خوراکی می دهد (مثل بادام زمینی)، دگمه یا سیبک یا بادام زمینی خوراکی، بادام زمینى

groundnut

groundsel mud sill

groundwater attack

groundwater cascade

groundwater conservation

groundwater dating

groundwater depletion curve

groundwater inventory

groundwater lowering

groundwater mound

groundwater province

groundwater recession

groundwater ridge

groundwater storage

groundwater storage curve

groundwater table

grounf water runoff

grounfd forst

grouoped frequency distribution

<hr> معنی : گروه، جمعیت، دسته، انجمن، غند، گروه بندی کردن، دسته دسته کردن، طبقه بندی کردن، جمع شدن <hr> معانی دیگر : گروهه، جماعت، جرگ، جرگه، گروهک، زمره، دسته کردن، دسته بندی کردن، گروهی، دسته ای، دسته جمعی، همگانی، چند عدد، تعدادی، مشتی، یک دسته، یک مشت، (اجتماع) طبقه، دانشجویان خارجی، (آثار هنری) مجموعه، هم مسلک، هم مشرب، هم عضو، اکیپ، (شیمی) ریشه، رادیکال، عناصری که دارای خواص مشابه بوده و در یک ستون عمودی جدول مندلیف قرار دارند، عنصرهایی که دارای واکنش شیمیایی مشابه هستند، (زمین شناسی) طبقه، لایه، رگ، (ریاضی) گروه، (نیروی هوایی) هوا گروه، (ارتش) گروه رزمی، یکان، دو گردان (یابیشتر)، (نیروی دریایی) ناوگروهک، (زبانشناسی) خانواده، گروه گروه شدن، اجتماع کردن

معنی : گروه، جمعیت، دسته، انجمن، غند، گروه بندی کردن، دسته دسته کردن، طبقه بندی کردن، جمع شدن معانی دیگر : گروهه، جماعت، جرگ، جرگه، گروهک، زمره، دسته کردن، دسته بندی کردن، گروهی، دسته ای، دسته جمعی، همگانی، چند عدد، تعدادی، مشتی، یک دسته، یک مشت، (اجتماع) طبقه، دانشجویان خارجی، (آثار هنری) مجموعه، ه

group

group algebra

group attitude

group axioms

واژه های حرف "g" - دیکشنری تخصصی