دیکشنری تخصصی

modulus of section

modulus of stiffness

modulus of subgrade reaction

modulus of torsion

modulus of toughness

modulus transformation

modumite

modus ponens

<hr> معنی : روش زندگی <hr> معانی دیگر : طرز زندگی یا سلوک، زیست شیوه

معنی : روش زندگی معانی دیگر : طرز زندگی یا سلوک، زیست شیوه

modus vivendi

moebius transformation

moel

moellon

moeloite

<hr> دمه بد بو، بخار بدبو، دهانه ای که ازآن دمه بد بو بیرون آید

دمه بد بو، بخار بدبو، دهانه ای که ازآن دمه بد بو بیرون آید

mofette

mofette or mofettes or mofettes

mofettite

mofetto

moganite

mogensen screen

mogote

mogovidite

moha

<hr> معنی : پارچه موهر، موی مرغوز <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عربی: مخیر)، پشم بز آنقوره (که دراز و ابریشم سان است)، ریسمان پشم آنقوره، پارچه ی پشم آنقوره، موهر

معنی : پارچه موهر، موی مرغوز معانی دیگر : (از ریشه ی عربی: مخیر)، پشم بز آنقوره (که دراز و ابریشم سان است)، ریسمان پشم آنقوره، پارچه ی پشم آنقوره، موهر

mohair

mohaire

mohawkian

mohite

mohnian

moho or mohorovicic or mohorovicic

moho petrologic

<hr> (زمین شناسی - خط نامنظمی که پوسته ی زمین را از جبه ی زمین جدا می کند) شکاف موهور و چیچ

(زمین شناسی - خط نامنظمی که پوسته ی زمین را از جبه ی زمین جدا می کند) شکاف موهور و چیچ

mohorovicic discontinuity

mohorovicic discontinuity or mohorovicic or mohorovicic

mohr circle

mohr circle of stress

mohr envelope

mohr or knudsen method or mohr or knudsen or mohr or knudsen

mohs scale of hardness

mohs scale or mohs or mohs or technical scale

mohsite

<hr> معنی : بخش، نیم، نصف، نیمه، نصفه، عیال، قسمت مساوی <hr> معانی دیگر : (کاشانی) آله، سهم

معنی : بخش، نیم، نصف، نیمه، نصفه، عیال، قسمت مساوی معانی دیگر : (کاشانی) آله، سهم

moiety

moinian

<hr> پارچه ی دارای نقش موجی (به ویژه از ابریشم)، خارا، موجدار

پارچه ی دارای نقش موجی (به ویژه از ابریشم)، خارا، موجدار

moire

moire distortion

moireing

moise pollution

moissanite or carborundum or carborundum

<hr> معنی : مرطوب، تر، نمدار، پر از اب، گریان، نمناک، مرطوب کردن <hr> معانی دیگر : نم کشیده، (کمی) تر، (کمی) خیس، حاکی از وجود آب، آب آکنده، آبدار، اشک آلود، اشکبار

معنی : مرطوب، تر، نمدار، پر از اب، گریان، نمناک، مرطوب کردن معانی دیگر : نم کشیده، (کمی) تر، (کمی) خیس، حاکی از وجود آب، آب آکنده، آبدار، اشک آلود، اشکبار

واژه های حرف "m" - دیکشنری تخصصی