دیکشنری تخصصی

percolation rate

percolation soil water

percolation test

percolation theory

percolation zone

percopine

percoupine beater

percptron

percusive action

percussin bit

percussin drill

percussin system of drilling

<hr> معنی : ضربت، دق، اسباب های ضربی مثل طبل و دنبک <hr> معانی دیگر : برخورد دوچیز (مثلا چکش به میخ)، تصادم، کوست، کوبش، هم کوبگی، واکوفت، ضربه، دنگ، تکانه، (موسیقی) ساز کوبه ای، ساز ضربی، وابسته به سازهای کوبه ای، (پزشکی - در معاینه) با انگشت ضربه ی ملایم زدن (به سینه یا پشت)، تق

معنی : ضربت، دق، اسباب های ضربی مثل طبل و دنبک معانی دیگر : برخورد دوچیز (مثلا چکش به میخ)، تصادم، کوست، کوبش، هم کوبگی، واکوفت، ضربه، دنگ، تکانه، (موسیقی) ساز کوبه ای، ساز ضربی، وابسته به سازهای کوبه ای، (پزشکی - در معاینه) با انگشت ضربه ی ملایم زدن (به سینه یا پشت)، تق

percussion

percussion drill

percussion drilling

percussion drilling or drilling or drilling

percussion figure

percussion hammer

percussion mark

percussion press

percussion sample

percussions

pereglic

pereletok

<hr> معنی : قطعی، خود رای، امرانه، بی چون و چرا، شتاب امیز <hr> معانی دیگر : (حقوق) بی چون و چرا، قاطع، کامل، مطلق، آمرانه، تحکم آمیز، کوته فکرانه، مصممانه، بااراده، (فرمان و غیره) تغییر ناپذیر، بی برو و برگرد، تعلل ناپذیر، سرپیچی ناپذیر، واجب الاجرا، فرمان وار

معنی : قطعی، خود رای، امرانه، بی چون و چرا، شتاب امیز معانی دیگر : (حقوق) بی چون و چرا، قاطع، کامل، مطلق، آمرانه، تحکم آمیز، کوته فکرانه، مصممانه، بااراده، (فرمان و غیره) تغییر ناپذیر، بی برو و برگرد، تعلل ناپذیر، سرپیچی ناپذیر، واجب الاجرا، فرمان وار

peremptory

peremptory challenge

peremptory day

peremptory defence

peremptory exceptions

peremptory principle norm

perennial artesian flow

perennial artesian well

perennial canal

perennial spring

perennial stream

perennially frozen ground or permafrost or permafrost

peretaite

perfboard

perfeasibility study

<hr> معنی : کامل، درست، بی عیب، اتم، مکمل، سرامد، گسترده، تمام عیار، کاملا رسیده، عالی ساختن، تکمیل کردن <hr> معانی دیگر : فربود، هام، سالم، بی کاستی، بی نقص، تمام و کمال، به تمام معنی، عالی، خوب، کامل کردن، هامیدن، هاماندن، (ریاضی) تام، دقیق، (گیاه شناسی) رجوع شود به: monoclinous، (دستور زبان) زمان کامل، وابسته به زمان کامل، مام

معنی : کامل، درست، بی عیب، اتم، مکمل، سرامد، گسترده، تمام عیار، کاملا رسیده، عالی ساختن، تکمیل کردن معانی دیگر : فربود، هام، سالم، بی کاستی، بی نقص، تمام و کمال، به تمام معنی، عالی، خوب، کامل کردن، هامیدن، هاماندن، (ریاضی) تام، دقیق، (گیاه شناسی) رجوع شود به: monoclinous، (دستور زبان) زمان کامل، واب

واژه های حرف "p" - دیکشنری تخصصی