دیکشنری تخصصی

quartz latite

quartz light

quartz mengwacke or wacke or wacke

quartz mine

quartz monzodiorite

quartz monzogabbro

quartz monzonite

quartz norite

quartz or amethyst or purple or amethyst or purple

quartz or banded ore

quartz or bearing monzonite

quartz or enfume or quartz or quartz

quartz or rich granitoid or quartz or rich or quartz or rich

quartz or rose or quartz or quartz or rose quartz

quartz oscillator

quartz plate

quartz sandstone

quartz schist

quartz syenite

quartz wacke or wacke or wacke

quartz wedge

quartzfels

quartzic

<hr> کوارتزدار، کوارتزی، دارای در کوهی، درکوهی دار، سنگ چینی دار

کوارتزدار، کوارتزی، دارای در کوهی، درکوهی دار، سنگ چینی دار

quartziferous

quartzine

<hr> معنی : سنگ شنی محتوی کوارتز <hr> معانی دیگر : ماسه سنگ کوارتزی، کوارتزیت

معنی : سنگ شنی محتوی کوارتز معانی دیگر : ماسه سنگ کوارتزی، کوارتزیت

quartzite

quartzitic sandstone

quartzolite

quartzose

quartzose graywacke or quartzose or quartzose or graywacke

quartzose sandstone

quartzose shale

quartzose subgraywacke

quartzy

quary by example

quary language

<hr> (نجوم) دور اختر، کوازار

(نجوم) دور اختر، کوازار

quasar

<hr> معنی : باطل کردن، نقض کردن، له کردن، با ضربه زدن، الغا کردن <hr> معانی دیگر : (حقوق) باطل کردن، فسخ کردن، کنار گذاشتن، (اعلام جرم یا اتهام را) برطرف کردن، (شورش و بلوا و غیره) سرکوب کردن، منکوب کردن، نق­ کردن، فرو نشاندن

معنی : باطل کردن، نقض کردن، له کردن، با ضربه زدن، الغا کردن معانی دیگر : (حقوق) باطل کردن، فسخ کردن، کنار گذاشتن، (اعلام جرم یا اتهام را) برطرف کردن، (شورش و بلوا و غیره) سرکوب کردن، منکوب کردن، نق­ کردن، فرو نشاندن

quash

<hr> معنی : شبیه، شبه <hr> معانی دیگر : نیمه، تا حدی، وانمودین، وار، دیس، ظاهری، - نما، - واره، بصورت پیشوند نیز بکار رفته و بمعنی 'شبه ' و 'بظاهرشبیه ' است

معنی : شبیه، شبه معانی دیگر : نیمه، تا حدی، وانمودین، وار، دیس، ظاهری، - نما، - واره، بصورت پیشوند نیز بکار رفته و بمعنی 'شبه ' و 'بظاهرشبیه ' است

quasi

quasi atom

quasi bayesian inference

quasi blstable circuit

quasi brittle

quasi conductor

quasi continuity

<hr> (حقوق) شبه عقد، شبه قرارداد، قرارداد تلویحی، شبه عقد

(حقوق) شبه عقد، شبه قرارداد، قرارداد تلویحی، شبه عقد

quasi contract

quasi convex function

quasi crystal

واژه های حرف "q" - دیکشنری تخصصی