انگلیسی به فارسی

glander

<hr> (دام پزشکی) مبتلا به بیماری مشمشه، مشمشه ای (glanderous هم می گویند)، دچارمشمشه یاکتو

(دام پزشکی) مبتلا به بیماری مشمشه، مشمشه ای (glanderous هم می گویند)، دچارمشمشه یاکتو

glandered

<hr> معنی : سراجه، مشمشه، کتو، بیماری مسری اسب و انسان <hr> معانی دیگر : (دام پزشکی و پزشکی) مشمشه (بیماری اسب و چهارپایان دیگر که به انسان هم می تواند سرایت کند)

معنی : سراجه، مشمشه، کتو، بیماری مسری اسب و انسان معانی دیگر : (دام پزشکی و پزشکی) مشمشه (بیماری اسب و چهارپایان دیگر که به انسان هم می تواند سرایت کند)

glanders

glandes

glandiferous

<hr> غده ای، دشبل مانند، بلوطی شکل

غده ای، دشبل مانند، بلوطی شکل

glandiform

glanditerous

glandlike

glands

glandula

glandulae cervicales uteri

glandulae sebaceae

<hr> معنی : غدهای، غده وار، وابسته به غده، دشبل وار <hr> معانی دیگر : دشپل دار، غده دار

معنی : غدهای، غده وار، وابسته به غده، دشبل وار معانی دیگر : دشپل دار، غده دار

glandular

glandular Labrador tea

glandular cancer

glandular disease

glandular disorder

glandular fever

glandularly

glandulation

<hr> غده ی کوچک، دشپلچه، ریز تراوگر، غده کوچک، اماس، ورم، اماس غدددرگلووگردن

غده ی کوچک، دشپلچه، ریز تراوگر، غده کوچک، اماس، ورم، اماس غدددرگلووگردن

glandule

glanduligerous

glandulose

glandulosity

<hr> غده وار، غده ای، وابسته به غدد

غده وار، غده ای، وابسته به غدد

glandulous

glandulousness

glaniostomi

glanis

<hr> معنی : بلوط <hr> معانی دیگر : سر آلت مرد، کلاهک کیر، حشفه (به آن glans penis هم می گویند)، بلوطه، شکل بلوط ی، میوه گیاه

معنی : بلوط معانی دیگر : سر آلت مرد، کلاهک کیر، حشفه (به آن glans penis هم می گویند)، بلوطه، شکل بلوط ی، میوه گیاه

glans

glans penis

<hr> معنی : تشعشع، تابش خیره کننده، روشنایی زننده، پرتلالوء، خیره نگاه کردن <hr> معانی دیگر : بسیار درخشیدن، (با نور زیاد) چشم را زدن، فروزیدن، تابناک و چشمگیر بودن، خیره کنندگی، چیز پر زرق و برق، هر چیز درخشان و خیره کننده، نگاه خیره (از روی خشم)، چشم غره، چشم زهره، خصمانه نگریستن، چپ چپ نگاه کردن، چشم غره رفتن، چشم زهره رفتن، نور خیره کننده، نورتابناک، سطح صاف و شیشه مانند، لایه یاورقه ای از یخ (که صاف و لیز باشد)، صاف و براق، لیز و درخشان، (تلویزیون) بازتاب خیره کننده، درخشندگی زیاد

معنی : تشعشع، تابش خیره کننده، روشنایی زننده، پرتلالوء، خیره نگاه کردن معانی دیگر : بسیار درخشیدن، (با نور زیاد) چشم را زدن، فروزیدن، تابناک و چشمگیر بودن، خیره کنندگی، چیز پر زرق و برق، هر چیز درخشان و خیره کننده، نگاه خیره (از روی خشم)، چشم غره، چشم زهره، خصمانه نگریستن، چپ چپ نگاه کردن، چشم غره ر

glare

glared

glareless

glareole

glareproof

glares

glareworm

glarier

glariest

glarily

glariness

<hr> دارای نور زننده، پرتابش، پر زرق و برق، پر جلال، دارای نور و تزیینات زیاده از حد، جلف، (نگاه) حاکی از خشم، (تداعی منفی) پرواضح، اظهر من الشمس، چشمگیر، خیره، شوخ، زیاددرخشان، خیره کننده، خودنما، فضول

دارای نور زننده، پرتابش، پر زرق و برق، پر جلال، دارای نور و تزیینات زیاده از حد، جلف، (نگاه) حاکی از خشم، (تداعی منفی) پرواضح، اظهر من الشمس، چشمگیر، خیره، شوخ، زیاددرخشان، خیره کننده، خودنما، فضول

glaring

<hr> بطور درخشنده، بطور مشهور، با نگاه خیره، از روى خودنمائى

بطور درخشنده، بطور مشهور، با نگاه خیره، از روى خودنمائى

واژه های حرف "g" - انگلیسی به فارسی