انگلیسی به فارسی

helistops

<hr> معنی : گاز هلیوم، گاز خورشید، بخار آفتاب <hr> معانی دیگر : (شیمی) هلیم (عنصر شیمیایی بی رنگ و بو که پایین ترین نقطه های گداز و جوش را دارد - نشان آن: he، وزن اتمی: 4/0026، شماره ی اتمی: 2، چگالی: 0/1785، نقطه ی گداز: -272/2c، نقطه ی جوش: -268/9c)، بخار افتاب

معنی : گاز هلیوم، گاز خورشید، بخار آفتاب معانی دیگر : (شیمی) هلیم (عنصر شیمیایی بی رنگ و بو که پایین ترین نقطه های گداز و جوش را دارد - نشان آن: he، وزن اتمی: 4/0026، شماره ی اتمی: 2، چگالی: 0/1785، نقطه ی گداز: -272/2c، نقطه ی جوش: -268/9c)، بخار افتاب

helium

helium group

heliums

<hr> معنی : پیچک، مارپیچ، منحنی حلزونی <hr> معانی دیگر : پیچه، حلزونی، (کالبدشناسی) بخش حلزونی گوش خارجی، بخش خمیده ی حاشیه ی گوش، پیچه ی گوش، (معماری) طرح مارپیچ، آذین پیچه ای (مانند نقش های مارپیچ روی برخی ستون ها)

معنی : پیچک، مارپیچ، منحنی حلزونی معانی دیگر : پیچه، حلزونی، (کالبدشناسی) بخش حلزونی گوش خارجی، بخش خمیده ی حاشیه ی گوش، پیچه ی گوش، (معماری) طرح مارپیچ، آذین پیچه ای (مانند نقش های مارپیچ روی برخی ستون ها)

helix

helix angle

helixes

helizitic

<hr> معنی : عالم اسفل، دوزخ، جهنم، عالم اموات <hr> معانی دیگر : (اغلب h بزرگ) جهنم، هاویه، درک، (مجازی) محل درد و رنج جسمی و روحی، (خودمانی - اغلب با: around) لهو و لعب کردن، عیش و نوش کردن، (در هر کاری) زیاده روی و بی پروایی کردن، (ناپسند - حرف ندا به نشان خشم یا آزردگی و غیره) اصلا و ابدا!، درک !، هرگز!، جهنم !، ابدا ابدا!، دوزخیان، جهنمیان، نیروی جهنمی، قدرت شیطانی، شیطان و فرشتگان گمراه او، سروصدا راه انداختن

معنی : عالم اسفل، دوزخ، جهنم، عالم اموات معانی دیگر : (اغلب h بزرگ) جهنم، هاویه، درک، (مجازی) محل درد و رنج جسمی و روحی، (خودمانی - اغلب با: around) لهو و لعب کردن، عیش و نوش کردن، (در هر کاری) زیاده روی و بی پروایی کردن، (ناپسند - حرف ندا به نشان خشم یا آزردگی و غیره) اصلا و ابدا!، درک !، هرگز!، جه

hell

<hr> زیاد خمیده، منحرف شده، به بیراهه کشیده شده، گمراه، (خودمانی)، سخت مصمم، لجوجانه یا بی فکرانه (درصدد انجام کاری)

زیاد خمیده، منحرف شده، به بیراهه کشیده شده، گمراه، (خودمانی)، سخت مصمم، لجوجانه یا بی فکرانه (درصدد انجام کاری)

hell bent

hell dust

hell on earth

hell raising

hell to pay

hell week

hell-bent

hell-for-leather

hell-kite

hell-rooster

<hr> (امریکا - خودمانی) خیلی (عالی یا افتضاح)، بسیار (خوب یا بد)

(امریکا - خودمانی) خیلی (عالی یا افتضاح)، بسیار (خوب یا بد)

hellacious

helladian

helladic

helladotherium

hellanodic

hellas

<hr> معنی : سمندر ابی، ادم فاسد و هرزه، الواط <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) سمندر خوراکی (cryptobranchus alleganiensis از تیره ی cryptobranchidae که درشت اندام و بومی دره ی اوهایو در امریکا می باشد)، امر

معنی : سمندر ابی، ادم فاسد و هرزه، الواط معانی دیگر : (جانور شناسی) سمندر خوراکی (cryptobranchus alleganiensis از تیره ی cryptobranchidae که درشت اندام و بومی دره ی اوهایو در امریکا می باشد)، امر

hellbender

hellbent

hellbore

hellbox

hellboxes

hellbred

<hr> (در سحر و جادو) معجون جهنمی

(در سحر و جادو) معجون جهنمی

hellbroth

<hr> معنی : عفریته، عجوزه، ساحره، زن لجاره <hr> معانی دیگر : عجوزه ی جادوگر، لجاره، لجاره، ساحره، زن جادوگر

معنی : عفریته، عجوزه، ساحره، زن لجاره معانی دیگر : عجوزه ی جادوگر، لجاره، لجاره، ساحره، زن جادوگر

hellcat

helldiver

helldog

helle

helleboraster

<hr> معنی : خربق سفید، خریق سفید <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، خربق (گیاهان جنس helleborus از خانواده ی buttercup که گیاهان زهری می باشند و خربق سیاه یا h. niger از این جنس است)

معنی : خربق سفید، خریق سفید معانی دیگر : (گیاه شناسی)، خربق (گیاهان جنس helleborus از خانواده ی buttercup که گیاهان زهری می باشند و خربق سیاه یا h. niger از این جنس است)

hellebore

helleborein

hellebores

helleboric

helleborine

hellelt

hellen

<hr> یونانی، یونانی خالص، یونان باستان، امروزه تبعه یونان

یونانی، یونانی خالص، یونان باستان، امروزه تبعه یونان

hellene

hellenes

hellenian

<hr> معنی : مربوط به یونان <hr> معانی دیگر : یونانی، وابسته به کشور یا مردم یا فرهنگ و زبان یونان، وابسته به مردم و زبان و فرهنگ یونان باستان (به ویژه از سده ی هشتم تا سوم پیش از میلاد)

معنی : مربوط به یونان معانی دیگر : یونانی، وابسته به کشور یا مردم یا فرهنگ و زبان یونان، وابسته به مردم و زبان و فرهنگ یونان باستان (به ویژه از سده ی هشتم تا سوم پیش از میلاد)

واژه های حرف "h" - انگلیسی به فارسی