انگلیسی به فارسی

lackies

lackland

<hr> معنی : تاریک، بی نور، بدون زرق و برق، تار و بی برق <hr> معانی دیگر : کم نور، کدر، گرفته، ملالت انگیز، خسته کننده (lacklustre هم می نویسند)

معنی : تاریک، بی نور، بدون زرق و برق، تار و بی برق معانی دیگر : کم نور، کدر، گرفته، ملالت انگیز، خسته کننده (lacklustre هم می نویسند)

lackluster

lacklusterness

lacklustre

lacks

lacksense

lackwitted

lackwittedly

lackwittedness

lacmus

lacoca

<hr> (یونان باستان) سرزمین لاکونیا (که مرکز آن شهر اسپارت بود)

(یونان باستان) سرزمین لاکونیا (که مرکز آن شهر اسپارت بود)

laconia

<hr> معنی : مختصر، کوتاه، موجز، کم حرف، مختصر گو <hr> معانی دیگر : موجز (و کمی مبهم)

معنی : مختصر، کوتاه، موجز، کم حرف، مختصر گو معانی دیگر : موجز (و کمی مبهم)

laconic

laconica

laconical

laconically

laconicalness

<hr> کوته سخنی، کوته نویسی

laconicism

laconicness

laconism

laconisms

laconize

laconized

laconizer

laconizing

lacosomatidae

<hr> معنی : لاک الکل، رنگ لاکی، لاک الکل زدن <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی)، لاک و الکل، جلا (lacquer enamel هم می گویند)، لاک چینی (انگم که از برخی درختان بومی چین و ژاپن به دست می آید به ویژه از درختی به نام taxicondendron verniciflua از خانواده ی cashew که برای جلا دادن به چوب به کار می رود)، شی چوبی لاک و الکل دار، اسباب چوبی و جلادار، لاک (lacquerwork و lacquerware هم می گویند)، لاک والکل زدن

معنی : لاک الکل، رنگ لاکی، لاک الکل زدن معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی)، لاک و الکل، جلا (lacquer enamel هم می گویند)، لاک چینی (انگم که از برخی درختان بومی چین و ژاپن به دست می آید به ویژه از درختی به نام taxicondendron verniciflua از خانواده ی cashew که برای جلا دادن به چوب به کار می رود)، شی چوبی 

lacquer

lacquer tree

lacquered

lacquerer

lacquerers

lacquering

lacquerist

lacquers

lacquerware

<hr> معنی : فراش، پادو، نوکر، نوکری کردن، چاکری کردن <hr> معانی دیگر : lackey پادو

معنی : فراش، پادو، نوکر، نوکری کردن، چاکری کردن معانی دیگر : lackey پادو

lacquey

lacqueyed

lacqueying

lacqueys

<hr> معنی : استخوان اشکی چشم، اشکی، اشک اور، کیسه اشک، ویژه اشک <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) وابسته به غدد اشکی، lachrymal تش

معنی : استخوان اشکی چشم، اشکی، اشک اور، کیسه اشک، ویژه اشک معانی دیگر : (کالبدشناسی) وابسته به غدد اشکی، lachrymal تش

lacrimal

lacrimal artery

lacrimal bone

lacrimal duct

lacrimal sac

lacrimal vein

lacrimals

<hr> معنی : ایجاد اشک <hr> معانی دیگر : اشک ریزی، اشک تراوی (بهنجار یا نابهنجار)

معنی : ایجاد اشک معانی دیگر : اشک ریزی، اشک تراوی (بهنجار یا نابهنجار)

واژه های حرف "l" - انگلیسی به فارسی