انگلیسی به فارسی

<hr> معنی : مجلس ترحیم، وفات <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: obituary، مرگ

معنی : مجلس ترحیم، وفات معانی دیگر : رجوع شود به: obituary، مرگ

obit

obital

obiter

<hr> جمله ی معترضه، گفته یا اظهار اتفاقی یا ضمنی، بیان ضمنی و تصادفی

جمله ی معترضه، گفته یا اظهار اتفاقی یا ضمنی، بیان ضمنی و تصادفی

obiter dictum

obits

obituarian

obituaries

obituarily

<hr> کسیکه در گذشت های تازه را با شرح حال در گذشتگان درروزنامه اعلان می کنند

کسیکه در گذشت های تازه را با شرح حال در گذشتگان درروزنامه اعلان می کنند

obituarist

obituarize

<hr> معنی : اگهی در گذشت، وابسته به وفات <hr> معانی دیگر : آگهی درگذشت، اعلان فوت (در روزنامه و معمولا همراه با شرح مختصر زندگی)

معنی : اگهی در گذشت، وابسته به وفات معانی دیگر : آگهی درگذشت، اعلان فوت (در روزنامه و معمولا همراه با شرح مختصر زندگی)

obituary

objcetionable

<hr> معنی : شیی ء، هدف، مقصود، کالا، چیز، مفعول، موضوع، منظره، شیء، شیی، مخالفت کردن، اعتراض کردن <hr> معانی دیگر : شی، بر بسته، آماج، منظور، قصد، مورد، (دستور زبان) مفعول، پوییده، پادی کردن، دلیل مخالفت آوردن، چخیدن، پرخاشیدن، واسرنگیدن، مخالف بودن با، خوش نیامدن، بد آمدن، ناخشنود بودن، (فلسفه) عین خارجی، عین موضوع شناخته، برون ذات، اعترا­کردن

معنی : شیی ء، هدف، مقصود، کالا، چیز، مفعول، موضوع، منظره، شیء، شیی، مخالفت کردن، اعتراض کردن معانی دیگر : شی، بر بسته، آماج، منظور، قصد، مورد، (دستور زبان) مفعول، پوییده، پادی کردن، دلیل مخالفت آوردن، چخیدن، پرخاشیدن، واسرنگیدن، مخالف بودن با، خوش نیامدن، بد آمدن، ناخشنود بودن، (فلسفه) عین خارجی، عی

object

object ball

<hr> برنامه مقصود، دستورالعمل های مقصود

برنامه مقصود، دستورالعمل های مقصود

object code

object computer

object deck

<hr> (میکروسکوپ و غیره) عدسی شیئی، عدسی شیئی، عدسی دوربین یاریزبین که نزدیک تراست بچیزی که میخواهندببند

(میکروسکوپ و غیره) عدسی شیئی، عدسی شیئی، عدسی دوربین یاریزبین که نزدیک تراست بچیزی که میخواهندببند

object glass

object language

object lens

<hr> درس عینی، نمایش عملی، باز نمود (اصول یا مبانی چیزی)، درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود، درس علمی

درس عینی، نمایش عملی، باز نمود (اصول یا مبانی چیزی)، درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود، درس علمی

object lesson

object machine

object module

object of a preposition

object of the verb

object program

object recognition

object routin

object-oriented database management system

object-oriented programming

object-oriented programming language

objectable

objectant

objectation

objectative

objectee

objecthood

objectified

<hr> عینیت دادن، به حالت عینی در آوردن، برونی کردن، خاصیت و ماهیت چیزی رامعین کردن، بنظر اوردن، بصورت مادی و خارجی مجسم کردن

عینیت دادن، به حالت عینی در آوردن، برونی کردن، خاصیت و ماهیت چیزی رامعین کردن، بنظر اوردن، بصورت مادی و خارجی مجسم کردن

objectify

objecting

<hr> معنی : ایراد، اعتراض، مخالفت، عدم توافق، استدلال مخالف <hr> معانی دیگر : ناخشنودی، بد آمدن، تنفر، پادی، واسرنگیدن، چخیدن، پرخاش

معنی : ایراد، اعتراض، مخالفت، عدم توافق، استدلال مخالف معانی دیگر : ناخشنودی، بد آمدن، تنفر، پادی، واسرنگیدن، چخیدن، پرخاش

objection

objectionability

<hr> معنی : مورد ایراد، ناشیسته <hr> معانی دیگر : ناخوشایند، زننده، آزار انگیز، قابل مخالفت، پاد پذیر، واسرنگیدنی، قابل اعترا­، ایراددار

معنی : مورد ایراد، ناشیسته معانی دیگر : ناخوشایند، زننده، آزار انگیز، قابل مخالفت، پاد پذیر، واسرنگیدنی، قابل اعترا­، ایراددار

واژه های حرف "o" - انگلیسی به فارسی