انگلیسی به فارسی

racovian

<hr> معنی : راکت، راکت تنیس، جارو جنجال، صدای غیر متجانس، عیاشی و خوشگذرانی، مهمانی پر هیاهو <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: racket، سر وصدا، مهمانی پر هیاهو racket

معنی : راکت، راکت تنیس، جارو جنجال، صدای غیر متجانس، عیاشی و خوشگذرانی، مهمانی پر هیاهو معانی دیگر : رجوع شود به: racket، سر وصدا، مهمانی پر هیاهو racket

racquet

<hr> (نوعی تنیس بدون تور) راکت بال

(نوعی تنیس بدون تور) راکت بال

racquetball

<hr> معنی : تند، مهیج، با روح، جلف، با نشاط، با مزه، دارای طعم اصلی، دارای صفات اصلی و نژادی <hr> معانی دیگر : خوش طعم، خوشمزه، زبانسوز، تند و تیز، سرزنده، سرحال، پر شوق و ذوق، پرشور

معنی : تند، مهیج، با روح، جلف، با نشاط، با مزه، دارای طعم اصلی، دارای صفات اصلی و نژادی معانی دیگر : خوش طعم، خوشمزه، زبانسوز، تند و تیز، سرزنده، سرحال، پر شوق و ذوق، پرشور

racy

<hr> (فیزیک - یکان سنجش میزان جذب تابشگری) راد، مخفف:، رادیکال، ریشه، شعاع، ریشه مخفف: شعاع مخفف: سرچشمه، اصل

(فیزیک - یکان سنجش میزان جذب تابشگری) راد، مخفف:، رادیکال، ریشه، شعاع، ریشه مخفف: شعاع مخفف: سرچشمه، اصل

rada

<hr> شاخک رادار، فک رادار، (دریانوردی) راهنمای رادار

شاخک رادار، فک رادار، (دریانوردی) راهنمای رادار

radar beacon

radar echo

radar target

radarman

radars

<hr> صفحه ی رادار، نوسان نمای رادار

صفحه ی رادار، نوسان نمای رادار

radarscope

radded

radding

<hr> معنی : گل اخری، گل قرمز، در هم بافتن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: interweave

معنی : گل اخری، گل قرمز، در هم بافتن معانی دیگر : رجوع شود به: interweave

raddle

raddled

raddleman

raddlemen

raddles

raddling

raddlings

radeau

radeaux

radectomieseph

radectomy

radeur

radevore

radford

radiability

radiable

radiably

<hr> کشف رادیواکتیویته علوم نظامى : کشف اشعه رادیواکتیو و اندازه گیرى ان

کشف رادیواکتیویته علوم نظامى : کشف اشعه رادیواکتیو و اندازه گیرى ان

radiac

<hr> معنی : محوری، شعاعی، پرتوی <hr> معانی دیگر : تابه ای، رخشی، پرتاوی، رادیال، برون پخشگر (مانند نوری که از مرکز به اطراف پخش شود)، دور تاب، گرد تاب (مانند شعاع های دایره )، رخش سانه، (کالبد شناسی) وابسته به دست از آرنج تا مچ، زندی، ساعدی، دارای اجزا یا اندام پخش شونده به اطراف، مربوط به رادیو، تابشی

معنی : محوری، شعاعی، پرتوی معانی دیگر : تابه ای، رخشی، پرتاوی، رادیال، برون پخشگر (مانند نوری که از مرکز به اطراف پخش شود)، دور تاب، گرد تاب (مانند شعاع های دایره )، رخش سانه، (کالبد شناسی) وابسته به دست از آرنج تا مچ، زندی، ساعدی، دارای اجزا یا اندام پخش شونده به اطراف، مربوط به رادیو، تابشی

واژه های حرف "r" - انگلیسی به فارسی