انگلیسی به فارسی

tackled

tackleless

tackler

tacklers

tackles

tackless

tackling

tacks

<hr> معنی : چسبناک، کهنه، نخ نما، رنگ ورو رفته <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد رنگ یا جلا که هنوز خشک نشده است) چسبناک، تر و چسبنده، بد لباس، شلخته، بددوخت، (عامیانه)، ن&nbsp; نما

معنی : چسبناک، کهنه، نخ نما، رنگ ورو رفته معانی دیگر : (به ویژه در مورد رنگ یا جلا که هنوز خشک نشده است) چسبناک، تر و چسبنده، بد لباس، شلخته، بددوخت، (عامیانه)، ن نما

tacky

tacmahack

tacnode

tacnodes

<hr> (خوراک مکزیکی: نان پیچیده به دور گوشت خرد کرده و پخته و کاهو و غیره) تاکو، ساندویچ، نان ساجی

(خوراک مکزیکی: نان پیچیده به دور گوشت خرد کرده و پخته و کاهو و غیره) تاکو، ساندویچ، نان ساجی

taco

taco sauce

<hr> بندر تاکوما (در ایالت و اشنگتن - امریکا)

بندر تاکوما (در ایالت و اشنگتن - امریکا)

tacoma

taconian

taconic

<hr> (سنگ آهن که 25 تا 35 درصد آن hematite و magnetite است) تاکونیت، سنگ چخماق دارای اهن کم

(سنگ آهن که 25 تا 35 درصد آن hematite و magnetite است) تاکونیت، سنگ چخماق دارای اهن کم

taconite

taconites

tacpoint

tacsonia

<hr> معنی : ملاحظه، نزاکت، کاردانی، سلیقه، درایت <hr> معانی دیگر : مردم داری (مهارت در انجام کار یا گفتن سخن بموقع و بجا)، موقع شناسی، کیاست، فراست، تدبیر، ظرافت طبع، حساسیت (در امور هنری)، (در اصل) حس لامسه، پرماس، عقل، مهارت

معنی : ملاحظه، نزاکت، کاردانی، سلیقه، درایت معانی دیگر : مردم داری (مهارت در انجام کار یا گفتن سخن بموقع و بجا)، موقع شناسی، کیاست، فراست، تدبیر، ظرافت طبع، حساسیت (در امور هنری)، (در اصل) حس لامسه، پرماس، عقل، مهارت

tact

<hr> معنی : با نزاکت، مبادی اداب، موقع شناس، دنیا دار <hr> معانی دیگر : کیاستمندانه، فراست آمیز، مدبرانه، مردم دارانه، کاردان، با تدبیر، با فراست، با کیاست

معنی : با نزاکت، مبادی اداب، موقع شناس، دنیا دار معانی دیگر : کیاستمندانه، فراست آمیز، مدبرانه، مردم دارانه، کاردان، با تدبیر، با فراست، با کیاست

tactful

tactfulness

<hr> معنی : رزم شیوه، جنگ فن، جنگ فنی، تاکتیک یا رزم ارایی، وابسته به رزم شیوه، رزم ارا <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی - وابسته به taxis) رهبردی، گرایشی، آرایشی، رجوع شود به: tactics، وابسته به رزم آرایی، لشکر آرایانه، وابسته به ترتیب یا نظام چیزی، ماهردرفنون جنگی

معنی : رزم شیوه، جنگ فن، جنگ فنی، تاکتیک یا رزم ارایی، وابسته به رزم شیوه، رزم ارا معانی دیگر : (گیاه شناسی - وابسته به taxis) رهبردی، گرایشی، آرایشی، رجوع شود به: tactics، وابسته به رزم آرایی، لشکر آرایانه، وابسته به ترتیب یا نظام چیزی، ماهردرفنون جنگی

tactic

<hr> وابسته به رزم آرایی، رزم آرایانه، لشکر آرایی، تدبیری، مربوط به تدابیرجنگی، ماهر، ماهرانه

وابسته به رزم آرایی، رزم آرایانه، لشکر آرایی، تدبیری، مربوط به تدابیرجنگی، ماهر، ماهرانه

tactical

tactical intelligence

tactical maneuver

tactical manoeuvre

tactically

<hr> معنی : متخصص فنون جنگی، ماهردرفنون جنگی، جنگفن گر، با تدبیر، رزم ارا <hr> معانی دیگر : رزم آرا، لشکر آرا، ویژه گر فنون رزمی

معنی : متخصص فنون جنگی، ماهردرفنون جنگی، جنگفن گر، با تدبیر، رزم ارا معانی دیگر : رزم آرا، لشکر آرا، ویژه گر فنون رزمی

tactician

tacticians

<hr> معنی : رزم ارایی، جنگ فن، تاکتیک یا رزم ارایی، تدابیر جنگی، جنگ دانی <hr> معانی دیگر : تدبیر، روش، ترفند، (با فعل مفرد)، رزم آرایی، لشکر آرایی (در برابر: جنگ آمایی strategy)، فن استقرار یگان های رزمی و حرکت دادن آنها، فنون

معنی : رزم ارایی، جنگ فن، تاکتیک یا رزم ارایی، تدابیر جنگی، جنگ دانی معانی دیگر : تدبیر، روش، ترفند، (با فعل مفرد)، رزم آرایی، لشکر آرایی (در برابر: جنگ آمایی strategy)، فن استقرار یگان های رزمی و حرکت دادن آنها، فنون

tactics

<hr> معنی : لامسهای، لمس کردنی، وابسته بحس بساوایی <hr> معانی دیگر : بساوشی، لمسی، پرماسی، قابل لمس، پرماس پذیر، پرماسشی، بساوش پذیر، سوهشی

معنی : لامسهای، لمس کردنی، وابسته بحس بساوایی معانی دیگر : بساوشی، لمسی، پرماسی، قابل لمس، پرماس پذیر، پرماسشی، بساوش پذیر، سوهشی

tactile

tactile agnosia

tactile corpuscle

tactile property

tactile sensation

tactilely

tactilities

<hr> معنی : لمس، قابلیت لمس، بساوایی <hr> معانی دیگر : محسوسیت

معنی : لمس، قابلیت لمس، بساوایی معانی دیگر : محسوسیت

tactility

tactilogical

<hr> پرماس، پرماسش، سوهش، لامسه، لمس، تماس، دست مالی

پرماس، پرماسش، سوهش، لامسه، لمس، تماس، دست مالی

taction

tactite

tactive

<hr> معنی : بی نزاکت، بدون مبادی اداب، موقع نشناس <hr> معانی دیگر : بی تدبیر، بی فراست، بی کیاست، وقت نشناس، خروس بی محل، بی مهارت، بی سلیقه

معنی : بی نزاکت، بدون مبادی اداب، موقع نشناس معانی دیگر : بی تدبیر، بی فراست، بی کیاست، وقت نشناس، خروس بی محل، بی مهارت، بی سلیقه

واژه های حرف "t" - انگلیسی به فارسی