انگلیسی به فارسی

umbrellaless

umbrellalike

umbrellawise

umbrere

umbret

umbrette

umbrettes

<hr> (نام ناحیه ای در مرکز ایتالیا که مرکز آن شهر perugia است - 8469 کیلومتر مربع) آمبریا

(نام ناحیه ای در مرکز ایتالیا که مرکز آن شهر perugia است - 8469 کیلومتر مربع) آمبریا

umbria

<hr> وابسته به ناحیه ی آمبریا (در ایتالیا) و مردم و فرهنگ آن، آمبریایی، اهل آمبریا، آمبریایی اهل آمبریا گویش آمبریایی

وابسته به ناحیه ی آمبریا (در ایتالیا) و مردم و فرهنگ آن، آمبریایی، اهل آمبریا، آمبریایی اهل آمبریا گویش آمبریایی

umbrian

umbriel

umbriferous

umbriferousness

umbril

umbrina

umbrine

umbrose

umbrosity

umbrous

umbundu

umfaan

umgang

umiack

umiacks

umiacs

umiak

umiak or umiaq

umiaks

umiaq

umiaqs

umimpeded

umist

umland

<hr> معنی : ادغام <hr> معانی دیگر : (زبان شناسی)، ادغام دو حرف صدادار، اوملات، واک آمیخت، (به ویژه زبان انگلیسی - تفاوت حروف صدادار در مفرد و جمع) واک گرد، دگرش واکه، تغییر صدا (مثلا دگرش foot به feet یا mouse به mice)، ادغام حرف صدادار درحرف صدادار بعدی، ادغام کردن

معنی : ادغام معانی دیگر : (زبان شناسی)، ادغام دو حرف صدادار، اوملات، واک آمیخت، (به ویژه زبان انگلیسی - تفاوت حروف صدادار در مفرد و جمع) واک گرد، دگرش واکه، تغییر صدا (مثلا دگرش foot به feet یا mouse به mice)، ادغام حرف صدادار درحرف صدادار بعدی، ادغام کردن

umlaut

umlauting

umlauts

umload

umma

ummps

umped

umph

umping

<hr> مقام یا اختیارات داور، عمل یا حکم داور، داوری، حکمیت

مقام یا اختیارات داور، عمل یا حکم داور، داوری، حکمیت

umpirage

umpirages

<hr> معنی : داوری، حکمیت، داور مسابقات، سرحکم، داوری کردن <hr> معانی دیگر : حکم، میانجی، (ورزش - به ویژه بیس بال) داور (به داور فوتبال می گویند: referee)، سرحکم hakam، سرداور

معنی : داوری، حکمیت، داور مسابقات، سرحکم، داوری کردن معانی دیگر : حکم، میانجی، (ورزش - به ویژه بیس بال) داور (به داور فوتبال می گویند: referee)، سرحکم hakam، سرداور

umpire

umpired

واژه های حرف "u" - انگلیسی به فارسی