گویش اصفهانی

<hr> مترادف بکن : سوء استفاده چی، تلکه کن، کلاش

مترادف بکن : سوء استفاده چی، تلکه کن، کلاش

بکن

<hr> مترادف بکوب : بدون توقف، یک راست، سریع، باسرعت زیاد، بلادرنگ

مترادف بکوب : بدون توقف، یک راست، سریع، باسرعت زیاد، بلادرنگ

بکوب

بگذار

بگرد

بگریز

بگز

بگشا

<hr> مترادف بگو : پرحرف، پرسخن، وراج <hr> متضاد بگو : کم حرف

مترادف بگو : پرحرف، پرسخن، وراج متضاد بگو : کم حرف

بگو

بگوید

بگویم

بگویند

بگویی

بگویید

بگوییم

بگیر

بگیرد

بگیرم

بگیرند

بگیری

بگیرید

بگیریم

بی­تاب

بی­غیرت

بیا

بیا / نیا

بیاب

<hr> مترادف بیابان : شوره زار، بادیه، بدو، برهوت، تیه، دشت، صحرا، صحرای بی آب وعلف، فلات، قفر، نجد، وادی، هامون <hr> متضاد بیابان : آبادی

مترادف بیابان : شوره زار، بادیه، بدو، برهوت، تیه، دشت، صحرا، صحرای بی آب وعلف، فلات، قفر، نجد، وادی، هامون متضاد بیابان : آبادی

بیابان

بیاموز

بیاور

بیاویز

بیاید

بیایم

بیایند

بیایی

بیایید

بیایید/ نیایید

بیاییم

بید

بید لباس

<hr> مترادف بیدار : ناخفته، ساهر، آگاه، متنبه، متوجه، هشیار، هوشیار، متیقظ، عارف، واقف <hr> متضاد بیدار : خفته، غافل

مترادف بیدار : ناخفته، ساهر، آگاه، متنبه، متوجه، هشیار، هوشیار، متیقظ، عارف، واقف متضاد بیدار : خفته، غافل

بیدار

بیست

بیست­وهفت

بیست­وچهار

بیست­ویک

<hr> مترادف بیضه : تخم، خایه، خصیه

مترادف بیضه : تخم، خایه، خصیه

بیضه

<hr> مترادف بیطار : بیطر، دامپزشک، دستورپزشک <hr> برابر پارسی : دام پزشک

مترادف بیطار : بیطر، دامپزشک، دستورپزشک برابر پارسی : دام پزشک

واژه های حرف "ب" - گویش اصفهانی