طسوج علیا

طش

طشان

طشتند

طشک

ططر

طعانه

طعم اکتسابی

طعم ایران

طعم دیگران

طعم شیرین خیال

طعم چای سبز روی برنج

طعم گیلاس

<hr> مترادف طعمه : خوراک، غذا، نواله، خوردنی، رزق، روزی، صید، خوراک جانور <hr> برابر پارسی : خوردنی، خوراک، خورش

مترادف طعمه : خوراک، غذا، نواله، خوردنی، رزق، روزی، صید، خوراک جانور برابر پارسی : خوردنی، خوراک، خورش

طعمه

طعمه 2 اغوای بیگانه

طعمه دزدی

طعمه سفید تاسمانی

طعمورزو

<hr> مترادف طعنه : بدگویی، سرزنش، شماتت، طعن، لوم، ملامت، نیش و کنایه، سرزنش کردن، نیزه زنی، ضربت نیزه <hr> برابر پارسی : سرزنش، سرکوفت، بدگویی

مترادف طعنه : بدگویی، سرزنش، شماتت، طعن، لوم، ملامت، نیش و کنایه، سرزنش کردن، نیزه زنی، ضربت نیزه برابر پارسی : سرزنش، سرکوفت، بدگویی

طعنه

<hr> مترادف طعنه امیز : ( طعنه آمیز ) سرزنش آمیز، طعن آمیز، ملامت آلود، ملامت آمیز، ملامت بار، نیش آلود <hr> برابر پارسی : ( طعنه آمیز ) نیشدار، گوشه دار، سرکوفت آمیز

مترادف طعنه امیز : ( طعنه آمیز ) سرزنش آمیز، طعن آمیز، ملامت آلود، ملامت آمیز، ملامت بار، نیش آلود برابر پارسی : ( طعنه آمیز ) نیشدار، گوشه دار، سرکوفت آمیز

طعنه امیز

طعوم

طغاتیمور

طغان

طغان شاه

طغای

طغث

<hr> مترادف طغرا : فرمان، منشور، حکم، نشان صدوراحکام و فرامین، خطی تزیینی، نشان، علامت، مهر، واحد سند، نامه

مترادف طغرا : فرمان، منشور، حکم، نشان صدوراحکام و فرامین، خطی تزیینی، نشان، علامت، مهر، واحد سند، نامه

طغرا

<hr> مترادف طغرایی : طغرانویس، طغراکش

مترادف طغرایی : طغرانویس، طغراکش

طغرائی

طغراجه

طغرای مشهدی

طغرل

طغرل افشار

طغرل بن ارسلان سلجوقی

طغرل بن محمد بن ملکشاه سلجوقی

طغرل بیک

طغرل بیگ

طغرل دوم

طغرل سوم

طغرل شاه

طغرل عسگراف

طغرود

طغلی ال عباد

طغلی البوفتیله

طغلی سادات

طغون تیمور

<hr> مترادف طغیان : تمرد، خودسری، سرکشی، سرپیچی، عصیان، طغیانگری، گردنکشی، مخالفت، نافرمانی، یاغیگری ، انقلاب، بلوا، شورش، نافرمانی کردن، از حد خود تجاوز کردن <hr> متضاد طغیان : انقیاد، فرمانبرداری <hr> برابر پارسی : سرپیچی، شورش، نافرمانی، خروش

مترادف طغیان : تمرد، خودسری، سرکشی، سرپیچی، عصیان، طغیانگری، گردنکشی، مخالفت، نافرمانی، یاغیگری ، انقلاب، بلوا، شورش، نافرمانی کردن، از حد خود تجاوز کردن متضاد طغیان : انقیاد، فرمانبرداری برابر پارسی : سرپیچی، شورش، نافرمانی، خروش

طغیان

طغیان روح

<hr> مترادف طغیانگر : بلواچی، شورشی، عصیانگر، طاغی، عاصی، گردن کش، متمرد، یاغی <hr> متضاد طغیانگر : رام، مطیع

مترادف طغیانگر : بلواچی، شورشی، عصیانگر، طاغی، عاصی، گردن کش، متمرد، یاغی متضاد طغیانگر : رام، مطیع

واژه های حرف "ط" - دانشنامه عمومی