دانشنامه عمومی

کارداشیان

کاردام

کاردامومین

<hr> مترادف کاردان : آزموده، استاد، باکیاست، بصیر، حاذق، خبره، خبیر، سیاستمدار، قابل، کارآ، کارآزموده، کارآمد، کاربر، کارشناس، ماهر، متخصص، مجرب، مدبر، مطلع <hr> متضاد کاردان : بی تجربه

مترادف کاردان : آزموده، استاد، باکیاست، بصیر، حاذق، خبره، خبیر، سیاستمدار، قابل، کارآ، کارآزموده، کارآمد، کاربر، کارشناس، ماهر، متخصص، مجرب، مدبر، مطلع متضاد کاردان : بی تجربه

کاردان

کاردان فنی

کاردان فنی تجربی

کاردانه

کاردانو 11421

کاردانو ال کامپو

<hr> مترادف کاردانی : آزمودگی، استادی، بصیرت، تخصص، حذاقت، خبرگی، کارآیی، کارآزمودگی، مهارت، وقوف، فوق دیپلم <hr> متضاد کاردانی : بی تجربگی

مترادف کاردانی : آزمودگی، استادی، بصیرت، تخصص، حذاقت، خبرگی، کارآیی، کارآزمودگی، مهارت، وقوف، فوق دیپلم متضاد کاردانی : بی تجربگی

کاردانی

کارداپ استرالیا غربی

کاردتو

کارددئو

کارددو

کاردرمانی

کاردزالی

کاردستی

کاردلا

کاردماهی سانان

کاردماهی سیه شبح

کاردماهی شبح

کاردماهی شبح سیاه

کاردماهی شنی

کاردماهی شنی برزیل

کاردماهی شیشه ای

کاردماهی های دماغ بریده

کاردماهی های شبح خال خالی

کاردماهی های شنی برهنه

کاردماهی پشت برهنه

کاردماهیان شنی

کاردمیر

کاردن اکلاهما

کاردنا

کاردناس کوبا

کاردندن

کاردنولید

کاردنیاخیمنو

کاردنیادیخو

کاردنیسا

کاردنیسا د بلپخرا

کاردنیوئلا ریپیکو

کارده

کارده سرماری

کاردو

کاردوجین

کاردوش

کاردوشکوت

کاردول میزوری

واژه های حرف "ک" - دانشنامه عمومی