اب کشت

اب کشیدن

اب کشیده

اب گازدار

اب گرفتن

اب گرفتگی

اب گرم

اب گرم کن

اب گریزی

اب گوشت تنگاب

اب یخ

<hr> مترادف ابا : امتناع، انکار، حاشا، احتراز، خودداری، سرپیچی، سرکشی، نافرمانی، تکبر، نخوت <hr> برابر پارسی : ( آبا ) پدران | تن زدگی، روی تافت، رویگردانی، سرباززدن، سرپیچی

مترادف ابا : امتناع، انکار، حاشا، احتراز، خودداری، سرپیچی، سرکشی، نافرمانی، تکبر، نخوت برابر پارسی : ( آبا ) پدران | تن زدگی، روی تافت، رویگردانی، سرباززدن، سرپیچی

ابا

<hr> برابر پارسی : سرپیچی کردن، روی تافتن

برابر پارسی : سرپیچی کردن، روی تافتن

ابا داشتن

ابا عن جد

ابا نداشتن

ابا و اجداد

<hr> برابر پارسی : سرپیچدن از، سرپیچی کردن، نپذیرفتن

برابر پارسی : سرپیچدن از، سرپیچی کردن، نپذیرفتن

ابا کردن

<hr> مترادف ابابیل : پرستو، چلچله <hr> برابر پارسی : پرستو، گروه ها، گله گله

مترادف ابابیل : پرستو، چلچله برابر پارسی : پرستو، گروه ها، گله گله

ابابیل

<hr> مترادف اباحت : جایز شمردن، جواز، حلال کردن، روایی، مباح دانستن <hr> متضاد اباحت : تحریم

مترادف اباحت : جایز شمردن، جواز، حلال کردن، روایی، مباح دانستن متضاد اباحت : تحریم

اباحت

<hr> مترادف اباد : ( آباد ) برپا، دایر، معمور، پررونق، پیشرفته، توسعه یافته، مترقی، تندرست، سالم، بسامان، منظم، غنی، مرفه ، بی رونق، عقب مانده <hr> متضاد اباد : ( آباد ) خراب، متروک، ویران

مترادف اباد : ( آباد ) برپا، دایر، معمور، پررونق، پیشرفته، توسعه یافته، مترقی، تندرست، سالم، بسامان، منظم، غنی، مرفه ، بی رونق، عقب مانده متضاد اباد : ( آباد ) خراب، متروک، ویران

اباد

اباد سازی

اباد شدن

اباد کردن

<hr> مترادف ابادان : ( آبادان ) آباد، برپا، پررونق، دایر، معمور <hr> متضاد ابادان : ( آبادان ) خراب

مترادف ابادان : ( آبادان ) آباد، برپا، پررونق، دایر، معمور متضاد ابادان : ( آبادان ) خراب

ابادان

<hr> مترادف ابادانی : ( آبادانی ) آبادی، عمارت، عمران، ترقی، توسعه، رونق، آسایش، ترفیه، رفاه <hr> متضاد ابادانی : ( آبادانی ) خرابی

مترادف ابادانی : ( آبادانی ) آبادی، عمارت، عمران، ترقی، توسعه، رونق، آسایش، ترفیه، رفاه متضاد ابادانی : ( آبادانی ) خرابی

ابادانی

اباده

<hr> مترادف ابادی : ( آبادی ) آبادانی، عمارت، عمران، ده، دهات، دهکده، روستا، شهر، واحه، ولایت

مترادف ابادی : ( آبادی ) آبادانی، عمارت، عمران، ده، دهات، دهکده، روستا، شهر، واحه، ولایت

ابادی

ابادیس

اباره

اباطیل دنیا

اباعن جد

<hr> مترادف ابان : ( آبان ) آبان ماه، عقرب، آب بان

مترادف ابان : ( آبان ) آبان ماه، عقرب، آب بان

ابان

ابانه

<hr> برابر پارسی : ( آباژور ) سایه شکن، سایبان، سایه شکن، نورتاب

برابر پارسی : ( آباژور ) سایه شکن، سایبان، سایه شکن، نورتاب

اباژور

ابای

<hr> مترادف ابتدا : آغاز، اوان، اوایل، اول، بدو، شروع، عنفوان، مطلع، نخست <hr> متضاد ابتدا : انتها <hr> برابر پارسی : آغاز، آغازیدن، سر آغاز، نخست

مترادف ابتدا : آغاز، اوان، اوایل، اول، بدو، شروع، عنفوان، مطلع، نخست متضاد ابتدا : انتها برابر پارسی : آغاز، آغازیدن، سر آغاز، نخست

ابتدا

ابتدای

ابتدای رودخانه

<hr> مترادف ابتدایی : آغازین، اولی، بدوی، مقدماتی، نخستین <hr> متضاد ابتدایی : انتهایی <hr> برابر پارسی : آغازین، ساده، نخستین

مترادف ابتدایی : آغازین، اولی، بدوی، مقدماتی، نخستین متضاد ابتدایی : انتهایی برابر پارسی : آغازین، ساده، نخستین

ابتدایی

<hr> مترادف ابتذال : بی ارزشی، بی قدری، پستی، پیش پاافتادگی <hr> برابر پارسی : بی ارجی، بی بند و باری، پرهیز، پیش پا افتادگی، پیش پاافتادگی، خوارگرایی

مترادف ابتذال : بی ارزشی، بی قدری، پستی، پیش پاافتادگی برابر پارسی : بی ارجی، بی بند و باری، پرهیز، پیش پا افتادگی، پیش پاافتادگی، خوارگرایی

ابتذال

ابتذال (خودمانی - نمایش)

ابتذال (عامیانه - نمایش)

<hr> مترادف ابتر : بلاعقب، بلاعقبه، بی اولاد، مقطوع النسل، ناتمام، ناقص، دم بریده <hr> برابر پارسی : آسیب دیده، بی فرزند، دُم بُریده

مترادف ابتر : بلاعقب، بلاعقبه، بی اولاد، مقطوع النسل، ناتمام، ناقص، دم بریده برابر پارسی : آسیب دیده، بی فرزند، دُم بُریده

ابتر

<hr> برابر پارسی : آلودگی، دامن گیری، دچار شدن، دچاری، دُچاری، گرفتاری

برابر پارسی : آلودگی، دامن گیری، دچار شدن، دچاری، دُچاری، گرفتاری

ابتلا

ابتلای

<hr> مترادف ابتهاج : خوشحالی، خوشی، سرور، شادمانی، شادی، فرح، مسرت <hr> برابر پارسی : شادمانی

مترادف ابتهاج : خوشحالی، خوشی، سرور، شادمانی، شادی، فرح، مسرت برابر پارسی : شادمانی

ابتهاج

ابتهال

<hr> مترادف ابتکار : ابداع، اختراع، بدعت، نوآوری، ذوق، قریحه، پگاه خیزی، سحرخیزی <hr> برابر پارسی : نوآوری، نوآوردگی، نویابی

مترادف ابتکار : ابداع، اختراع، بدعت، نوآوری، ذوق، قریحه، پگاه خیزی، سحرخیزی برابر پارسی : نوآوری، نوآوردگی، نویابی

واژه های حرف "ا" - فارسی به انگلیسی