<hr> مترادف تدارک دیدن : آماده کردن، مهیا کردن، تامین کردن، تمهید کردن، تهیه کردن، فراهم ساختن، تهیه دیدن، فراهم آوردن، مهیا ساختن <hr> برابر پارسی : پیش بینی کردن، پیش فراهم کردن

مترادف تدارک دیدن : آماده کردن، مهیا کردن، تامین کردن، تمهید کردن، تهیه کردن، فراهم ساختن، تهیه دیدن، فراهم آوردن، مهیا ساختن برابر پارسی : پیش بینی کردن، پیش فراهم کردن

تدارک دیدن

تدارک دیدن اکتشاف علمی

تدارک دیدن عملیات نظامی

تدارک کردن

تدارک کردنی

تدارکات

تدارکات لشکرکشی (ارتش)

تدارکات مالی

تدارکاتی

<hr> مترادف تداعی : فراخوانش، همخوانش، یادآوری، به خاطرآوری، یکدیگر را فرا خواندن ، به خاطر آوردن، به یادآوردن <hr> متضاد تداعی : تدافع <hr> برابر پارسی : یادآوری، دریافت، همخوانی، بیاد آوردن، یاد آوری

مترادف تداعی : فراخوانش، همخوانش، یادآوری، به خاطرآوری، یکدیگر را فرا خواندن ، به خاطر آوردن، به یادآوردن متضاد تداعی : تدافع برابر پارسی : یادآوری، دریافت، همخوانی، بیاد آوردن، یاد آوری

تداعی

تداعی آزاد (روان شناسی)

تداعی ازاد

تداعی معانی

<hr> مترادف تدافع : پاتک، پدافند، دفاع، دفع، پس زنی، دفع سازی، پدافند کردن، دفاع کردن <hr> متضاد تدافع : تهاجم، حمله <hr> برابر پارسی : ایستادگی، پدافند، همدیگر را پس زدن

مترادف تدافع : پاتک، پدافند، دفاع، دفع، پس زنی، دفع سازی، پدافند کردن، دفاع کردن متضاد تدافع : تهاجم، حمله برابر پارسی : ایستادگی، پدافند، همدیگر را پس زدن

تدافع

<hr> مترادف تدافعی : دفاعی <hr> متضاد تدافعی : تهاجمی

مترادف تدافعی : دفاعی متضاد تدافعی : تهاجمی

تدافعی

<hr> مترادف تداول : جریان، رسم، رواج، رونق، شیوع، عادت، عرف، کاربرد، استعمال، رایج شدن، رواج یافتن، شایع شدن <hr> برابر پارسی : همه گیر، همگانی

مترادف تداول : جریان، رسم، رواج، رونق، شیوع، عادت، عرف، کاربرد، استعمال، رایج شدن، رواج یافتن، شایع شدن برابر پارسی : همه گیر، همگانی

تداول

<hr> مترادف تداوم : استمرار، تسلسل، تمدید، مداومت، همیشگی <hr> برابر پارسی : ماندگاری، دنباله، پیگیری

مترادف تداوم : استمرار، تسلسل، تمدید، مداومت، همیشگی برابر پارسی : ماندگاری، دنباله، پیگیری

تداوم

تداوم بخش

<hr> مترادف تداوم بخشیدن : استمرار بخشیدن <hr> برابر پارسی : پیگیری کردن، پی گرفتن

مترادف تداوم بخشیدن : استمرار بخشیدن برابر پارسی : پیگیری کردن، پی گرفتن

تداوم بخشیدن

تداوم چیزی را به هم زدن

<hr> مترادف تداوی : درمان، شفا، علاج، مداوا، معالجه، بهبودی، بهی، درمان کردن، شفادادن، علاج کرن، مداوا کردن، معالجه کردن

مترادف تداوی : درمان، شفا، علاج، مداوا، معالجه، بهبودی، بهی، درمان کردن، شفادادن، علاج کرن، مداوا کردن، معالجه کردن

تداوی

<hr> مترادف تدبیر : پایان نگری، تمهید، چاره، چاره اندیشی، حزم، درایت، رایزنی، سیاست، شگرد، کیاست، مشورت، مشی، وسیله <hr> برابر پارسی : راهکار، چاره، چاره اندیشی، رایزنی، کاردانی

مترادف تدبیر : پایان نگری، تمهید، چاره، چاره اندیشی، حزم، درایت، رایزنی، سیاست، شگرد، کیاست، مشورت، مشی، وسیله برابر پارسی : راهکار، چاره، چاره اندیشی، رایزنی، کاردانی

تدبیر

تدبیر منزل

<hr> برابر پارسی : چاره

تدبیر کردن

تدبیر کردن (در فکر خود)

تدبیرگان

تدبیرگان شناسی

تدبیرگانی

تدبیرگرانه

تدبیرگری

تدبیری

<hr> مترادف تدخین : دود کردن، دود کشیدن، سیگار کشیدن

مترادف تدخین : دود کردن، دود کشیدن، سیگار کشیدن

تدخین

<hr> برابر پارسی : رفته رفته، اندک اندک

برابر پارسی : رفته رفته، اندک اندک

تدریج

تدریج گرایی

<hr> برابر پارسی : خرده خرده، پایه پایه، پله پله، کم کم | ( تدریجاً ) کم کم، آهسته آهسته

برابر پارسی : خرده خرده، پایه پایه، پله پله، کم کم | ( تدریجاً ) کم کم، آهسته آهسته

تدریجا

تدریجی

<hr> مترادف تدریس : آموزش، تعلم، درس دادن، درس گفتن <hr> متضاد تدریس : تحصیل <hr> برابر پارسی : آموزش دادن، آموختن

مترادف تدریس : آموزش، تعلم، درس دادن، درس گفتن متضاد تدریس : تحصیل برابر پارسی : آموزش دادن، آموختن

تدریس

تدریس خصوصی کردن

تدریس کردن

تدریسی

<hr> مترادف تدفین : خاک سپاری، دفن، به خاک سپردن، خاک کردن، دفن کردن، مدفون ساختن <hr> برابر پارسی : خاکسپاری

مترادف تدفین : خاک سپاری، دفن، به خاک سپردن، خاک کردن، دفن کردن، مدفون ساختن برابر پارسی : خاکسپاری

تدفین

تدفینی

<hr> مترادف تدقیق : امعان، باریک اندیشی، باریک بینی، باریک نگری، توجه، دقت، ژرف نگری، غوررسی، کاوش، کنجکاوی، ژرف بینی، باریک بینی کردن، دقت کردن، ژرف نگریستن

مترادف تدقیق : امعان، باریک اندیشی، باریک بینی، باریک نگری، توجه، دقت، ژرف نگری، غوررسی، کاوش، کنجکاوی، ژرف بینی، باریک بینی کردن، دقت کردن، ژرف نگریستن

تدقیق

تدقیق کردن

تدقیقا

<hr> مترادف تدلیس : تلبیس، عیب پوشی، فریب، حقه بازی، نیرنگ بازی، فریب کاری، مکر، فریب دادن، فریفتن، عوام فریبی مردم فریبی، عیب پوشاندن، عیب پنهان کردن

مترادف تدلیس : تلبیس، عیب پوشی، فریب، حقه بازی، نیرنگ بازی، فریب کاری، مکر، فریب دادن، فریفتن، عوام فریبی مردم فریبی، عیب پوشاندن، عیب پنهان کردن

تدلیس

تدلیس کردن

<hr> مترادف تدمیر : تباه سازی، نابودسازی، هلاکت، تباه کردن، نابود ساختن، نیست کردن، هلاک کردن

مترادف تدمیر : تباه سازی، نابودسازی، هلاکت، تباه کردن، نابود ساختن، نیست کردن، هلاک کردن

واژه های حرف "ت" - فارسی به انگلیسی