توانایی ذهنی

توانایی رهبری

توانایی پرداخت بدهی

توانبخش

توانبخشی

توانبخشی کردن

توانداختن

تواندار

توانساز

توانست

<hr> مترادف توانستن : ازعهده برآمدن، توانایی داشتن، درتوان داشتن، قدرت داشتن، یارستن

مترادف توانستن : ازعهده برآمدن، توانایی داشتن، درتوان داشتن، قدرت داشتن، یارستن

توانستن

توانش

توانش زمانی (کامپیوتر)

توانفرسا

<hr> مترادف توانمند : توانا، زورمند، قوی، نیرومند ، باقدرت، متنفذ، بانفوذ <hr> متضاد توانمند : ناتوان

مترادف توانمند : توانا، زورمند، قوی، نیرومند ، باقدرت، متنفذ، بانفوذ متضاد توانمند : ناتوان

توانمند

توانمند کردن

توانمندانه

<hr> مترادف توانمندی : انرژی، زور، قدرت، قوه، زورمندی، نیرو، نیرومندی ، نفوذ <hr> متضاد توانمندی : ناتوانی

مترادف توانمندی : انرژی، زور، قدرت، قوه، زورمندی، نیرو، نیرومندی ، نفوذ متضاد توانمندی : ناتوانی

توانمندی

<hr> مترادف توانگر : بی نیاز، تاجر، ثروتمند، دارا، دولتمند، غنی، مالدار، مایه ور، متعین، متمکن، متمول، متنعم، مستطیع، مستغنی، منعم ، توانا، قادر، زورمند، قوی <hr> متضاد توانگر : فقیر، درویش، ضعیف، ناتوان

مترادف توانگر : بی نیاز، تاجر، ثروتمند، دارا، دولتمند، غنی، مالدار، مایه ور، متعین، متمکن، متمول، متنعم، مستطیع، مستغنی، منعم ، توانا، قادر، زورمند، قوی متضاد توانگر : فقیر، درویش، ضعیف، ناتوان

توانگر

توانگر سالارانه

توانگر سالاری

توانگران

توانگرسالار

<hr> مترادف توانگری : استطاعت، بی نیازی، تمکن، تنعم، دارایی، دولتمندی، غنا <hr> متضاد توانگری : فقر

مترادف توانگری : استطاعت، بی نیازی، تمکن، تنعم، دارایی، دولتمندی، غنا متضاد توانگری : فقر

توانگری

توانی

توانی (ریاضی)

توأم شدن

توأم کردن

توبا (موسیقی)

توبازی رفتن

<hr> مترادف توبره : خرجین، کیسه بزرگ

مترادف توبره : خرجین، کیسه بزرگ

توبره

توبره شکارچی

توبره ماهیگیری

توبرکولین (پزشکی)

<hr> مترادف توبه : استغفار، انابت، انابه، پشیمانی <hr> برابر پارسی : پشیمانی، بازگشت

مترادف توبه : استغفار، انابت، انابه، پشیمانی برابر پارسی : پشیمانی، بازگشت

توبه

توبه آمیز

<hr> مترادف توبه امیز : ( توبه آمیز ) انابت آمیز

مترادف توبه امیز : ( توبه آمیز ) انابت آمیز

توبه امیز

<hr> مترادف توبه کار : پشیمان، تائب، توبه دار، نادم

مترادف توبه کار : پشیمان، تائب، توبه دار، نادم

توبه کار

توبه کردن

توبه کننده

توبه گناهکار و بخشش او از سوی کشیش

توبهآمیز

<hr> مترادف توبیخ : تنبیه، گوشمالی، مجازات ، سرزنش، شماتت، قدح، مواخذه، مذمت، ملامت، نکوهش، نکوهیدن، سرزنش کردن <hr> متضاد توبیخ : تشویق، ستودن، مدح کردن <hr> برابر پارسی : سرزنش، سرکوفت، نکوهش

مترادف توبیخ : تنبیه، گوشمالی، مجازات ، سرزنش، شماتت، قدح، مواخذه، مذمت، ملامت، نکوهش، نکوهیدن، سرزنش کردن متضاد توبیخ : تشویق، ستودن، مدح کردن برابر پارسی : سرزنش، سرکوفت، نکوهش

توبیخ

<hr> مترادف توبیخ کردن : نکوهیدن، سرزنش کردن، ملامت کردن، تنبیه کردن، مجازات کردن

مترادف توبیخ کردن : نکوهیدن، سرزنش کردن، ملامت کردن، تنبیه کردن، مجازات کردن

واژه های حرف "ت" - فارسی به انگلیسی