خارناک

خارنده

خاره

خاره زدن

خاره زنی

خارپشت

خارپشت (جانورشناسی)

خارپوست

خارپوست (جانورشناسی)

خارچشم

<hr> مترادف خارک : خرک، خرمای نرسیده، خرمای خام

مترادف خارک : خرک، خرمای نرسیده، خرمای خام

خارک

خارکش

خارکن

خاری

<hr> مترادف خاریدن : خارش داشتن، به خارش افتادن، خارش کردن

مترادف خاریدن : خارش داشتن، به خارش افتادن، خارش کردن

خاریدن

خازا

<hr> مترادف خازن : خزانه دار، خزینه دار، گنجینه دار، انباردار، انباره، نگهبانی، اندوزه، کندانسر، کندانساتور <hr> برابر پارسی : انباره

مترادف خازن : خزانه دار، خزینه دار، گنجینه دار، انباردار، انباره، نگهبانی، اندوزه، کندانسر، کندانساتور برابر پارسی : انباره

خازن

خازن (برق)

خازنده

خازه ای

خازه کردن

<hr> مترادف خاست : بیداری، برخاستن، خیزش

مترادف خاست : بیداری، برخاستن، خیزش

خاست

<hr> مترادف خاستن : برخاستن، بلند شدن، اوج گرفتن ، پدید آمدن، پیدا شدن، حاصل شدن، ظاهر شدن، نشات گرفتن، به پا خاستن، قیام کردن، برخاستن، ازبین رفتن، زایل شدن، ناپدیدگشتن، رستن، روییدن، بار آمدن، پرورش یافتن، ت <hr> متضاد خاستن : نشستن

مترادف خاستن : برخاستن، بلند شدن، اوج گرفتن ، پدید آمدن، پیدا شدن، حاصل شدن، ظاهر شدن، نشات گرفتن، به پا خاستن، قیام کردن، برخاستن، ازبین رفتن، زایل شدن، ناپدیدگشتن، رستن، روییدن، بار آمدن، پرورش یافتن، ت متضاد خاستن : نشستن

خاستن

خاسته

<hr> مترادف خاستگاه : خاستنگاه، مبدا ، سرچشمه، منشا، منبع، تجلی گاه، تجلی گه <hr> متضاد خاستگاه : مقصد

مترادف خاستگاه : خاستنگاه، مبدا ، سرچشمه، منشا، منبع، تجلی گاه، تجلی گه متضاد خاستگاه : مقصد

خاستگاه

خاش

<hr> مترادف خاشاک : آخال، آشغال، خار، خاکروبه، خس، زباله، گل، علف، کاه، چوب ریزه

مترادف خاشاک : آخال، آشغال، خار، خاکروبه، خس، زباله، گل، علف، کاه، چوب ریزه

خاشاک

خاشاک زار

خاشاکزار

<hr> مترادف خاشع : افتاده، خاضع، خاکسار، فروتن، متواضع ، خداترس، متقی، پرهیزگار <hr> متضاد خاشع : مغرور، متکبر

مترادف خاشع : افتاده، خاضع، خاکسار، فروتن، متواضع ، خداترس، متقی، پرهیزگار متضاد خاشع : مغرور، متکبر

خاشع

<hr> مترادف خاشعانه : خاضعانه، فروتنانه، متواضعانه <hr> متضاد خاشعانه : متکبرانه

مترادف خاشعانه : خاضعانه، فروتنانه، متواضعانه متضاد خاشعانه : متکبرانه

خاشعانه

خاشه

<hr> مترادف خاص : اختصاصی، مختص، مخصوص، ویژه ، یگانه، برجسته، اعلا، برگزیده، ممتاز، ناب، خالص، پاک، پاکیزه، سره ، اصیل، پاک نژاد، نژاده <hr> متضاد خاص : عام، ناسره <hr> برابر پارسی : ویژه، برجسته، برگزیده

مترادف خاص : اختصاصی، مختص، مخصوص، ویژه ، یگانه، برجسته، اعلا، برگزیده، ممتاز، ناب، خالص، پاک، پاکیزه، سره ، اصیل، پاک نژاد، نژاده متضاد خاص : عام، ناسره برابر پارسی : ویژه، برجسته، برگزیده

خاص

خاص (دستور زبان)

خاص (موضوع)

خاص و عام

خاص وعام

<hr> مترادف خاصره : تهیگاه <hr> برابر پارسی : تهیگاه

مترادف خاصره : تهیگاه برابر پارسی : تهیگاه

خاصره

<hr> مترادف خاصه : صفت خاص، مخصوص، ویژه، مخصوصبیگانه، غریبه، خلق، خوی، داب، سجیه، طبیعت، عادت، شیعه ، برگزیده <hr> متضاد خاصه : عامه | سنی، عامه <hr> برابر پارسی : ویژه

مترادف خاصه : صفت خاص، مخصوص، ویژه، مخصوصبیگانه، غریبه، خلق، خوی، داب، سجیه، طبیعت، عادت، شیعه ، برگزیده متضاد خاصه : عامه | سنی، عامه برابر پارسی : ویژه

خاصه

<hr> مترادف خاصه خرجی : اسراف، تبذیر، ولخرجی، تبعیض، مستثناسازی

مترادف خاصه خرجی : اسراف، تبذیر، ولخرجی، تبعیض، مستثناسازی

خاصه خرجی

خاصه ململ

خاصه و خرجی

<hr> مترادف خاصیت : اثر، خواص، فایده، خو، سجیه، صفت، طبیعت، خصال، خصلت، خصیصه، مختصه، ویژگی <hr> برابر پارسی : ویژگی، سودبخشی

مترادف خاصیت : اثر، خواص، فایده، خو، سجیه، صفت، طبیعت، خصال، خصلت، خصیصه، مختصه، ویژگی برابر پارسی : ویژگی، سودبخشی

واژه های حرف "خ" - فارسی به انگلیسی