فارسی به انگلیسی

سست پی

<hr> مترادف سست پیمان : بدعهد، سست عهد، سست وفا، پیمان شکن، سست پیوند، بی وفا، عهدشکن، عهدگسل <hr> متضاد سست پیمان : سخت پیمان، وفادار، وفامند

مترادف سست پیمان : بدعهد، سست عهد، سست وفا، پیمان شکن، سست پیوند، بی وفا، عهدشکن، عهدگسل متضاد سست پیمان : سخت پیمان، وفادار، وفامند

سست پیمان

سست پیمانی

سست کاری

<hr> مترادف سست کردن : آهسته کردن، کند کردن، ضعیف کردن، ناتوان کردن، دچار رخوت شدن، بی حال کردن، متزلزل کردن، فتور کردن

مترادف سست کردن : آهسته کردن، کند کردن، ضعیف کردن، ناتوان کردن، دچار رخوت شدن، بی حال کردن، متزلزل کردن، فتور کردن

سست کردن

سست کردن پایه

سست کمر

سست کننده

سستاندن

سستگر

<hr> مترادف سستی : اهمال، بی ثباتی، تزلزل، تعلل، بی حالی، تغافل، تکاسل، تکاهل، تهاون، درماندگی، رخوت، ضعف، طفره، غفلت، فتور، فروگذاشت، فرویش، قصور، کوتاهی، مسامحه، ناتوانی، وهن، نرمی ، تنبلی، کاهلی، تأمل، درنگ <hr> متضاد سستی : سختی

مترادف سستی : اهمال، بی ثباتی، تزلزل، تعلل، بی حالی، تغافل، تکاسل، تکاهل، تهاون، درماندگی، رخوت، ضعف، طفره، غفلت، فتور، فروگذاشت، فرویش، قصور، کوتاهی، مسامحه، ناتوانی، وهن، نرمی ، تنبلی، کاهلی، تأمل، درنگ متضاد سستی : سختی

سستی

سستی (خودمانی)

سستی (عامیانه)

سستی و خیالبافی کردن

<hr> مترادف سستی کردن : اهمال کردن، اهمال ورزیدن، تعلل کردن، کوتاهی کردن، تنبلی کردن، کاهلی کردن، درنگ کردن، مسامحه کردن

مترادف سستی کردن : اهمال کردن، اهمال ورزیدن، تعلل کردن، کوتاهی کردن، تنبلی کردن، کاهلی کردن، درنگ کردن، مسامحه کردن

سستی کردن

سستی کمر

سسک

سسک (جانورشناسی)

سشوار

<hr> برابر پارسی : هَنگفت

سطبر

<hr> مترادف سطح : روی، رویه، بام ، مساحت ، حد، میزان، جنبه، سیاق، صحن، محوطه، پهنا، گستره، عرصه، پهنه، قشر <hr> متضاد سطح : عمق، حجم <hr> برابر پارسی : روی، رویه، بالای

مترادف سطح : روی، رویه، بام ، مساحت ، حد، میزان، جنبه، سیاق، صحن، محوطه، پهنا، گستره، عرصه، پهنه، قشر متضاد سطح : عمق، حجم برابر پارسی : روی، رویه، بالای

سطح

سطح آب

سطح اب

سطح اصطکاک تایر اتومبیل و چرخ

سطح اصلی

سطح بیرونی

سطح خارجی

سطح زبر در سنگ و چوب و چرم

سطح زمین

سطح زندگی

سطح زندگی بالا

سطح شعله

سطح شن مانند در سنگ و چوب و چرم

سطح شیب دار

سطح صاف

سطح فرودین هر چیز

سطح مات

<hr> برابر پارسی : هامَن

سطح مستوی

سطح مقطع لوله

سطح مورب

سطح میانی

سطح نرم و پرزدار

سطح هلالی (فیزیک)

سطح و سبک زندگی

سطح پیما

سطح یخ

سطحه

<hr> مترادف سطحی : سرسری، غیرعمیق ، بیرونی، خارجی، ظاهری، ظاهرگرا، ظاهربین، قشری، مربوط به سطح ، رویی، رویه ای، کم مایه، کم عمق، اندک، ناچیز <hr> متضاد سطحی : عمقی، عمیق، حجمی <hr> برابر پارسی : پوسته ای، رویه ای، سرسری، پوسته ای، رویه نگر، رویه ای

مترادف سطحی : سرسری، غیرعمیق ، بیرونی، خارجی، ظاهری، ظاهرگرا، ظاهربین، قشری، مربوط به سطح ، رویی، رویه ای، کم مایه، کم عمق، اندک، ناچیز متضاد سطحی : عمقی، عمیق، حجمی برابر پارسی : پوسته ای، رویه ای، سرسری، پوسته ای، رویه نگر، رویه ای

واژه های حرف "س" - فارسی به انگلیسی