فارسی به انگلیسی

عازم شرق

عازم شمال

عازم غرب

عازم منزل

عازم کره زمین

<hr> مترادف عاشق : دلباخته، دلداده، سودازده، شیدا، شیفته، عشیق، مفتون، نوازنده <hr> متضاد عاشق : معشوق <hr> برابر پارسی : دلباخته، شیفته، واله، شیدا، بیدل، پاکباز، دل باخته، دل داده، دلشده

مترادف عاشق : دلباخته، دلداده، سودازده، شیدا، شیفته، عشیق، مفتون، نوازنده متضاد عاشق : معشوق برابر پارسی : دلباخته، شیفته، واله، شیدا، بیدل، پاکباز، دل باخته، دل داده، دلشده

عاشق

عاشق بودن

عاشق راستین

<hr> برابر پارسی : دل باختن، دل سپردن

برابر پارسی : دل باختن، دل سپردن

عاشق شدن

عاشق هنرپیشگی و صحنه نمایش

عاشق و معشوق

<hr> برابر پارسی : شیدا پیشه

برابر پارسی : شیدا پیشه

عاشق پیشه

عاشق پیشگی

عاشق پیشین

عاشق کش

<hr> برابر پارسی : شیفتگانه، شوریده وار، شیداوار، دلدارانه، دل سپارانه، شورمندانه، مهرآمیز

برابر پارسی : شیفتگانه، شوریده وار، شیداوار، دلدارانه، دل سپارانه، شورمندانه، مهرآمیز

عاشقانه

عاشقانه رفتار کردن

عاشقانه و محزون

عاشقانه کردن

<hr> برابر پارسی : شوریدگی، دلدادگی

برابر پارسی : شوریدگی، دلدادگی

عاشقی

عاشورا

<hr> مترادف عاصی : سرکش، طاغی، عصیانگر، گردنکش، متجاسر، متمرد، ناجم، نافرمان، یاغی، بدرفتار، گناهکار، گنهکار، معصیت کار <hr> متضاد عاصی : مطیع <hr> برابر پارسی : نافرمان، سرکش، شورشگر، بستوه آمده، بستوه آمدن

مترادف عاصی : سرکش، طاغی، عصیانگر، گردنکش، متجاسر، متمرد، ناجم، نافرمان، یاغی، بدرفتار، گناهکار، گنهکار، معصیت کار متضاد عاصی : مطیع برابر پارسی : نافرمان، سرکش، شورشگر، بستوه آمده، بستوه آمدن

عاصی

<hr> مترادف عاطر : خوشبو، دماغ پرور، عطرآمیز، معطر <hr> متضاد عاطر : بدبو

مترادف عاطر : خوشبو، دماغ پرور، عطرآمیز، معطر متضاد عاطر : بدبو

عاطر

<hr> مترادف عاطفه : احساس، انفعال، عطوفت، محبت، مهر، مهربانی <hr> برابر پارسی : مهر، مهربانی، مهرورزی

مترادف عاطفه : احساس، انفعال، عطوفت، محبت، مهر، مهربانی برابر پارسی : مهر، مهربانی، مهرورزی

عاطفه

عاطفه گرایی

<hr> برابر پارسی : نرمخو، مهرورز، مهربان

برابر پارسی : نرمخو، مهرورز، مهربان

عاطفی

<hr> مترادف عاطل : باطل، بیکار، بی معنی، بیهوده، لغو، معطل، ول <hr> برابر پارسی : بیکار، بیهوده، پوچ، افکار

مترادف عاطل : باطل، بیکار، بی معنی، بیهوده، لغو، معطل، ول برابر پارسی : بیکار، بیهوده، پوچ، افکار

عاطل

عاطل و باطل

عاطل و باطل کردن

عاطل گذاری

<hr> مترادف عافیت : تندرستی، سلامتی، سلامت، صحت، رستگاری، نجاح، پارسایی، تقوا، زهد <hr> برابر پارسی : تندرستی، بهروزی، رستگاری

مترادف عافیت : تندرستی، سلامتی، سلامت، صحت، رستگاری، نجاح، پارسایی، تقوا، زهد برابر پارسی : تندرستی، بهروزی، رستگاری

عافیت

عافیت باشد

<hr> مترادف عاق : گجسته، مطرود، ملعون، خودسر، نافرمان

مترادف عاق : گجسته، مطرود، ملعون، خودسر، نافرمان

عاق

عاق کردن

<hr> مترادف عاقبت : آخر، آخرکار، انتها، بالاخره، بالمال، پایان، حاصل، سرانجام، عاقبت الامر، فرجام، ماحصل، نتیجه، نهایت <hr> متضاد عاقبت : آغاز، بدایت <hr> برابر پارسی : سرانجام، پیامد، فرجام

مترادف عاقبت : آخر، آخرکار، انتها، بالاخره، بالمال، پایان، حاصل، سرانجام، عاقبت الامر، فرجام، ماحصل، نتیجه، نهایت متضاد عاقبت : آغاز، بدایت برابر پارسی : سرانجام، پیامد، فرجام

عاقبت

<hr> مترادف عاقبت الامر : بالاخره، پایان، سرانجام، عاقبت، فرجام <hr> برابر پارسی : سر انجام، پایان کار

مترادف عاقبت الامر : بالاخره، پایان، سرانجام، عاقبت، فرجام برابر پارسی : سر انجام، پایان کار

عاقبت الامر

<hr> مترادف عاقبت اندیش : آخربین، پیش بین، ژرف بین، عاقبت نگر، مال اندیش <hr> برابر پارسی : دوراندیش، دور اندیش

مترادف عاقبت اندیش : آخربین، پیش بین، ژرف بین، عاقبت نگر، مال اندیش برابر پارسی : دوراندیش، دور اندیش

عاقبت اندیش

<hr> مترادف عاقبت اندیشی : آخربینی، عاقبت نگری، مال اندیشی <hr> برابر پارسی : دور اندیشی

مترادف عاقبت اندیشی : آخربینی، عاقبت نگری، مال اندیشی برابر پارسی : دور اندیشی

عاقبت اندیشی

<hr> مترادف عاقبت بخیر : خوش عاقبت، نیک فرجام <hr> برابر پارسی : نیک فرجام

مترادف عاقبت بخیر : خوش عاقبت، نیک فرجام برابر پارسی : نیک فرجام

عاقبت بخیر

عاقبت نیاندیشی

<hr> برابر پارسی : پیوندگر، گره زن، پیمانگذار

برابر پارسی : پیوندگر، گره زن، پیمانگذار

عاقد

عاقرقرحا

<hr> مترادف عاقل : باهوش، بخرد، تیزهوش، حکیم، خردمند، دانا، ذکی، رشید، زیرک، فهمیده، لبیب، هوشمند، هوشیار <hr> متضاد عاقل : جاهل، نادان <hr> برابر پارسی : خردمند، اندیشمند، پخته، دانا، زیرک، هوشمند

مترادف عاقل : باهوش، بخرد، تیزهوش، حکیم، خردمند، دانا، ذکی، رشید، زیرک، فهمیده، لبیب، هوشمند، هوشیار متضاد عاقل : جاهل، نادان برابر پارسی : خردمند، اندیشمند، پخته، دانا، زیرک، هوشمند

عاقل

عاقل در امور دنیا

عاقل نما

عاقل کردن

<hr> مترادف عاقلانه : بخردانه، خردمندانه، زیرکانه، عالمانه، عقلایی، هوشمندانه، هوشیارانه <hr> متضاد عاقلانه : جاهلانه <hr> برابر پارسی : هوشمندوار، اندیشمندانه، هوشمندانه

مترادف عاقلانه : بخردانه، خردمندانه، زیرکانه، عالمانه، عقلایی، هوشمندانه، هوشیارانه متضاد عاقلانه : جاهلانه برابر پارسی : هوشمندوار، اندیشمندانه، هوشمندانه

واژه های حرف "ع" - فارسی به انگلیسی