<hr> برابر پارسی : دریافتنی

قابل فهم

قابل فهم بودن

قابل فهم خواص

قابل فهم عوام کردن

<hr> برابر پارسی : پذیرفتنی، باورکردنی

برابر پارسی : پذیرفتنی، باورکردنی

قابل قبول

<hr> مترادف قابل قسمت : بخش پذیر، تقسیم پذیر، قابل تقسیم <hr> متضاد قابل قسمت : تقسیم ناپذیر، غیرقابل قسمت <hr> برابر پارسی : بخش پذیر

مترادف قابل قسمت : بخش پذیر، تقسیم پذیر، قابل تقسیم متضاد قابل قسمت : تقسیم ناپذیر، غیرقابل قسمت برابر پارسی : بخش پذیر

قابل قسمت

<hr> مترادف قابل لمس : لمس کردنی، ملموس <hr> متضاد قابل لمس : غیرقابل لمس، ناملموس

مترادف قابل لمس : لمس کردنی، ملموس متضاد قابل لمس : غیرقابل لمس، ناملموس

قابل لمس

قابل مبادله

قابل محاسبه

قابل مخالفت

قابل مذاکره

قابل مصرف

قابل معاشرت

قابل معاوضه

قابل مقاومت

<hr> برابر پارسی : سنجش پذیر

برابر پارسی : سنجش پذیر

قابل مقایسه

قابل مقایسه بودن با

<hr> مترادف قابل ملاحظه : بسیار، جزیل، زیاد، معتنابه، هنگفت <hr> متضاد قابل ملاحظه : کم، ناچیز

مترادف قابل ملاحظه : بسیار، جزیل، زیاد، معتنابه، هنگفت متضاد قابل ملاحظه : کم، ناچیز

قابل ملاحظه

قابل ملاحظه (عامیانه)

قابل ملامت

قابل نوشیدن

قابل نیست

قابل هدایت

قابل هضم

قابل وصول

قابل پذیرش

قابل پرداخت

قابل پرداخت به آورنده

قابل پرستش

قابل پرواز

قابل پل زدن و عبور

<hr> برابر پارسی : پیش بینی کردنی

برابر پارسی : پیش بینی کردنی

قابل پیش بینی

قابل پیوندزنی (گیاه شناسی)

قابل چاپ

قابل چشم پوشی

قابل ژرفاسنجی

قابل کسر از مالیات

قابل کسر کردن

قابل کشت

قابل کشت (زمین)

قابل کشتیرانی

<hr> برابر پارسی : مهارشدنی

قابل کنترل

قابل کیفر

قابل گذشت

قابل گذشت (تخلف یا گناه)

قابل گردآوری

<hr> برابر پارسی : دیگ خوراکپزی، دیگ، کماجدان

برابر پارسی : دیگ خوراکپزی، دیگ، کماجدان

قابلمه

<hr> مترادف قابله : ماماچه، ماما، دایه <hr> برابر پارسی : ماما، زایمانگر

مترادف قابله : ماماچه، ماما، دایه برابر پارسی : ماما، زایمانگر

واژه های حرف "ق" - فارسی به انگلیسی