قدغن کردن

قدقد

قدقد کردن

قدقدقدا

قدقدقدا کردن

<hr> مترادف قدم : بی آغازی، جاودانگی، دیرینگی، سابقه، قدمت | پا، خطوه، گام <hr> متضاد قدم : ابد، حدوث <hr> برابر پارسی : گام، پا، پای

مترادف قدم : بی آغازی، جاودانگی، دیرینگی، سابقه، قدمت | پا، خطوه، گام متضاد قدم : ابد، حدوث برابر پارسی : گام، پا، پای

قدم

قدم آهسته برداشتن (ارتش)

قدم اشتباهی

قدم بالای چشم

<hr> برابر پارسی : گام برداشتن، راه رفتن

برابر پارسی : گام برداشتن، راه رفتن

قدم برداشتن

قدم به قدم

قدم داشتن

قدم رفتن

قدم رو کردن

<hr> برابر پارسی : گام زدن

قدم زدن

قدم زدن آهسته

قدم زنی

قدم شمار

قدم پیما

قدم کشان

قدم گذاشتن

<hr> برابر پارسی : پیشینیان، گذشتگان

برابر پارسی : پیشینیان، گذشتگان

قدما

قدماپیشینیان

<hr> مترادف قدمت : پیشینگی، دیرینگی، سابقه، قدم، کهنگی <hr> برابر پارسی : دیرینگی، پیشینه، دیرینه، کهنگی

مترادف قدمت : پیشینگی، دیرینگی، سابقه، قدم، کهنگی برابر پارسی : دیرینگی، پیشینه، دیرینه، کهنگی

قدمت

قدمگاه

<hr> مترادف قدوس : قدسی، قدیس، مقدس، منزه

مترادف قدوس : قدسی، قدیس، مقدس، منزه

قدوس

قدوسی

<hr> مترادف قدوسیت : تقدس، تنزیه

مترادف قدوسیت : تقدس، تنزیه

قدوسیت

قدوم

قدومه

<hr> مترادف قدوه : قسوه، مدل، نمونه، امام، پیشوا، رهبر، مقتدا

مترادف قدوه : قسوه، مدل، نمونه، امام، پیشوا، رهبر، مقتدا

قدوه

قدک

قدکوتاه

قدگرفتن

قدی

قدی (تصویر انسان)

قدیر

<hr> مترادف قدیس : پاک، منزه، پیر، ولی

مترادف قدیس : پاک، منزه، پیر، ولی

قدیس

قدیس حامی

قدیس خواندن

قدیفه

<hr> مترادف قدیم : ازلی، باستانی، پیشین، دیرینه، سرمدی، کهن، کهنه، گذشته <hr> متضاد قدیم : جدید <hr> برابر پارسی : پیشین، کهن، باستان، دیرین

مترادف قدیم : ازلی، باستانی، پیشین، دیرینه، سرمدی، کهن، کهنه، گذشته متضاد قدیم : جدید برابر پارسی : پیشین، کهن، باستان، دیرین

قدیم

قدیم از نظرزمان

<hr> برابر پارسی : از دیر باز، پیشترها، روزگار پیشین

برابر پارسی : از دیر باز، پیشترها، روزگار پیشین

قدیم الایام

قدیم ترین بخش

قدیما

<hr> مترادف قدیمی : باستانی، عتیق، کهنسال، کهنه <hr> متضاد قدیمی : جدید، نو <hr> برابر پارسی : کهن، باستانی، کهنه، پارینه، دیرین، دیرینه

مترادف قدیمی : باستانی، عتیق، کهنسال، کهنه متضاد قدیمی : جدید، نو برابر پارسی : کهن، باستانی، کهنه، پارینه، دیرین، دیرینه

واژه های حرف "ق" - فارسی به انگلیسی