<hr> مترادف ماتریالیست : ماده گرا، مادی، دهری، ماده انگار، پیرو مکتب اصالت ماده ، متاله <hr> متضاد ماتریالیست : ایدئالیست

مترادف ماتریالیست : ماده گرا، مادی، دهری، ماده انگار، پیرو مکتب اصالت ماده ، متاله متضاد ماتریالیست : ایدئالیست

ماتریالیست

<hr> مترادف ماتریالیسم : ماده گرایی، مادیگری، مکتب اصالت ماده، ماده انگاری <hr> متضاد ماتریالیسم : تاله

مترادف ماتریالیسم : ماده گرایی، مادیگری، مکتب اصالت ماده، ماده انگاری متضاد ماتریالیسم : تاله

ماتریالیسم

<hr> مترادف ماتریس : آرایه، قالب

مترادف ماتریس : آرایه، قالب

ماتریس

ماتریس (ریاضی)

ماتریس (مکانیک)

ماتریس نقطه ای (کامپیوتر)

ماتش برد

<hr> مترادف ماتم : پرسه، سوگ، عزا، مصیبت، سوگواری، عزاداری، نوحه گری ، اندوه، غم، غصه، حزن <hr> متضاد ماتم : عیش، سرور، عروسی، شادی <hr> برابر پارسی : سوگ، سوک، سوگواری، اندوه

مترادف ماتم : پرسه، سوگ، عزا، مصیبت، سوگواری، عزاداری، نوحه گری ، اندوه، غم، غصه، حزن متضاد ماتم : عیش، سرور، عروسی، شادی برابر پارسی : سوگ، سوک، سوگواری، اندوه

ماتم

ماتم دار

<hr> مترادف ماتم داشتن : سوگواربودن، عزادار بودن، عزاداری کردن، سوگواری کردن

مترادف ماتم داشتن : سوگواربودن، عزادار بودن، عزاداری کردن، سوگواری کردن

ماتم داشتن

<hr> مترادف ماتم زده : تعزیت دار، داغدار، سوگوار، عزادار، ماتم دار، ماتمی، مصیبت دیده، مصیبت زده، مصیبت رسیده، اندوهگین، غمگین، محزون <hr> برابر پارسی : سوگوار، سوگ زده، اندوهگین، داغدیده

مترادف ماتم زده : تعزیت دار، داغدار، سوگوار، عزادار، ماتم دار، ماتمی، مصیبت دیده، مصیبت زده، مصیبت رسیده، اندوهگین، غمگین، محزون برابر پارسی : سوگوار، سوگ زده، اندوهگین، داغدیده

ماتم زده

ماتم زده کردن

<hr> مترادف ماتم زدگی : تعزیت داری، عزاداری، مصیبت دیدگی، ماتم دیدگی

مترادف ماتم زدگی : تعزیت داری، عزاداری، مصیبت دیدگی، ماتم دیدگی

ماتم زدگی

ماتم کده

<hr> مترادف ماتم گرفتن : عزاگرفتن، به سوگ نشستن، سوگوار بودن، پرسه نشینی کردن، غصه خوردن، محزون بودن، غمگین بودن <hr> برابر پارسی : سوگ گرفتن، اندوهگین

مترادف ماتم گرفتن : عزاگرفتن، به سوگ نشستن، سوگوار بودن، پرسه نشینی کردن، غصه خوردن، محزون بودن، غمگین بودن برابر پارسی : سوگ گرفتن، اندوهگین

ماتم گرفتن

<hr> مترادف ماتمکده : عزاخانه، غمکده، ماتم سرا، محنت سرا

مترادف ماتمکده : عزاخانه، غمکده، ماتم سرا، محنت سرا

ماتمکده

ماتمگین

ماتمگین کردن

ماتی

ماتی شیشه پنجره

<hr> مترادف ماتیک : روژ لب

ماتیک

ماتیک لب

ماتیکان

<hr> مترادف ماثر : کارهای نیک، آثارنیک، ماثره ها، آثار نیکو، اخبار، خبرها

مترادف ماثر : کارهای نیک، آثارنیک، ماثره ها، آثار نیکو، اخبار، خبرها

ماثر

<hr> مترادف ماجرا : پیشامد، جریان، حادثه، حکایت، داستان، رخداد، رویداد، سرگذشت، قصه، واقعه، داوری، کشمکش، گفت وگو، رنجش، رنجیدگی، گلایه، گله، دعوا، مرافعه، جدال، جر <hr> برابر پارسی : پیشامد، داستان، سرگذشت، رخداد، جویندگی

مترادف ماجرا : پیشامد، جریان، حادثه، حکایت، داستان، رخداد، رویداد، سرگذشت، قصه، واقعه، داوری، کشمکش، گفت وگو، رنجش، رنجیدگی، گلایه، گله، دعوا، مرافعه، جدال، جر برابر پارسی : پیشامد، داستان، سرگذشت، رخداد، جویندگی

ماجرا

<hr> مترادف ماجراجو : آشوب طلب، بلواطلب، بلوایی، شربه پاکن، شرطلب، غوغاطلب، فتنه جو ، حادثه جو، واقعه طلب <hr> متضاد ماجراجو : صلح جو، سلیم

مترادف ماجراجو : آشوب طلب، بلواطلب، بلوایی، شربه پاکن، شرطلب، غوغاطلب، فتنه جو ، حادثه جو، واقعه طلب متضاد ماجراجو : صلح جو، سلیم

ماجراجو

ماجراجو (زن)

<hr> مترادف ماجراجویانه : آشوب طلبانه، بلواجویانه، فتنه جویانه، حادثه جویانه

مترادف ماجراجویانه : آشوب طلبانه، بلواجویانه، فتنه جویانه، حادثه جویانه

ماجراجویانه

<hr> مترادف ماجراجویی : آشوب طلبی، بلواجویی، شرطلبی، فتنه جویی، غوغاطلبی، حادثه جویی، واقعه طلبی

مترادف ماجراجویی : آشوب طلبی، بلواجویی، شرطلبی، فتنه جویی، غوغاطلبی، حادثه جویی، واقعه طلبی

ماجراجویی

ماجراگرای

ماجراگرایی

ماجرای عشقی

ماجرای مشهور

ماجون

<hr> مترادف ماحصل : حاصل، نتیجه، محصول، دستاورد، خلاصه، چکیده <hr> برابر پارسی : دستاورد | چکیده، بازده، پایانه، سرانجام، فرجام

مترادف ماحصل : حاصل، نتیجه، محصول، دستاورد، خلاصه، چکیده برابر پارسی : دستاورد | چکیده، بازده، پایانه، سرانجام، فرجام

ماحصل

ماحضر

<hr> مترادف ماخذ : منابع، منبع ها، ماخذها، مراجع، کتاب شناسی | منبع، منشا، اصل، مرجع، مبنا <hr> برابر پارسی : ( مآخذ ) بنمایگان | ( مأخذ ) سرچشمه، ریشه، بن، خاستگاه | بن، بنمایه، ریشه، سرچشمه

مترادف ماخذ : منابع، منبع ها، ماخذها، مراجع، کتاب شناسی | منبع، منشا، اصل، مرجع، مبنا برابر پارسی : ( مآخذ ) بنمایگان | ( مأخذ ) سرچشمه، ریشه، بن، خاستگاه | بن، بنمایه، ریشه، سرچشمه

ماخذ

<hr> مترادف ماخوذ : گرفتار، گرفته، مسئول <hr> برابر پارسی : برگرفته، گرفته شده

مترادف ماخوذ : گرفتار، گرفته، مسئول برابر پارسی : برگرفته، گرفته شده

ماخوذ

ماد

ماداله

<hr> مترادف مادام : تازمانی، تا، هنگامی که، پیوسته، دائمخانم <hr> برابر پارسی : تا هنگامیکه، تا زمانیکه، تا هنگامی که

مترادف مادام : تازمانی، تا، هنگامی که، پیوسته، دائمخانم برابر پارسی : تا هنگامیکه، تا زمانیکه، تا هنگامی که

مادام

مادام (اسپانیایی)

<hr> مترادف مادام الحیات : مادام العمر، سراسرحیات، تاپایان زندگی

مترادف مادام الحیات : مادام العمر، سراسرحیات، تاپایان زندگی

واژه های حرف "م" - فارسی به انگلیسی