فارسی به انگلیسی

هاسوک

هاسیدن

هاش

هاش!

هاشم

هاشور

هاشور زدن نقاشی و رسم

هاشورزنی

هاضم

<hr> مترادف هاضمه : گوارش، گوارنده، هضم

مترادف هاضمه : گوارش، گوارنده، هضم

هاضمه

هاضمه ای

هاف تراک (خودرو)

هاف هافو

هاف کردن

هافبک

هافبک (فوتبال)

هافتایم

هافتایم (فوتبال)

<hr> مترادف هال : آرام، آرامش، سکون، شکیب، صبر، قرار، راهرو، سرسرا <hr> برابر پارسی : سرسرا، تالار

مترادف هال : آرام، آرامش، سکون، شکیب، صبر، قرار، راهرو، سرسرا برابر پارسی : سرسرا، تالار

هال

هالتر

هالتر (ورزش)

<hr> مترادف هاله : چنبرماه، خرمن، خرمن ماه، شادورد، شایورد، بدجنس، بدذات، شریر، عدل، لنگه <hr> برابر پارسی : خرمن

مترادف هاله : چنبرماه، خرمن، خرمن ماه، شادورد، شایورد، بدجنس، بدذات، شریر، عدل، لنگه برابر پارسی : خرمن

هاله

هاله دور سر خدایان

هاله دور سر مقدسان

هاله معنایی

<hr> مترادف هالو : خوش باور، زودباور، ساده دل، ساده لوح، گول خور

مترادف هالو : خوش باور، زودباور، ساده دل، ساده لوح، گول خور

هالو

هالو (خودمانی)

هالو (عامیانه)

هالوژن

هالوژن (شیمی)

هالویی

هالیت

هالیت (شیمی)

هالید

هالید (شیمی)

هام نمایی

هام گشت

هامال

هامان

هاماندن

هامبورگ

هامبورگ (شهر)

هاملت

هامن

هامن (زمین)

هامن چاپ

هامنی

<hr> مترادف هامه : حشره، خزنده، تارک، چکاد، سر، فرق سر، کاسه سر، هباک، رئیس، سرکرده، جماعت، جمعیت، گروه، مردم، اسب، باره

مترادف هامه : حشره، خزنده، تارک، چکاد، سر، فرق سر، کاسه سر، هباک، رئیس، سرکرده، جماعت، جمعیت، گروه، مردم، اسب، باره

هامه

واژه های حرف "ه" - فارسی به انگلیسی