هومئوپاتی

هومر

هومری

هونتا

هوه چوبه

هوهو

هوهو کردن جغد

هوهو کننده

<hr> مترادف هوو : وسنی، هم شو

مترادف هوو : وسنی، هم شو

هوو

<hr> مترادف هوچی : جنجالی، حراف، شلوغ، قالتاق، ناتو

مترادف هوچی : جنجالی، حراف، شلوغ، قالتاق، ناتو

هوچی

هوچی بازی

هوچی گری

هوچی گری (عامیانه)

هوچی گری سیاسی

هوکردن

هوکردن (مجازی)

هوگان

<hr> مترادف هوی : آرزو، خواهش، شهوت، میل، هوس، عشق

مترادف هوی : آرزو، خواهش، شهوت، میل، هوس، عشق

هوی

<hr> برابر پارسی : خواهش، گرای

برابر پارسی : خواهش، گرای

هوی و هوس

<hr> مترادف هویت : ماهیت، وجود، هستی، تشخص <hr> برابر پارسی : شناسه، چِبود، چیستی، کیستی، نام و نشان، هستی

مترادف هویت : ماهیت، وجود، هستی، تشخص برابر پارسی : شناسه، چِبود، چیستی، کیستی، نام و نشان، هستی

هویت

هویت نویسنده

<hr> مترادف هویج : زردک، گزر

مترادف هویج : زردک، گزر

هویج

هویج رنگ

هویج فرنگی

<hr> مترادف هویدا : آشکار، آشکارا، بدیهی، پدید، پدیدار، پیدا، جلی، ظاهر، مبرهن، محسوس، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، واضح <hr> متضاد هویدا : پنهان، پوشیده

مترادف هویدا : آشکار، آشکارا، بدیهی، پدید، پدیدار، پیدا، جلی، ظاهر، مبرهن، محسوس، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، واضح متضاد هویدا : پنهان، پوشیده

هویدا

هویدا بودن

هویدا سازی

هویدا شدن

هویدا شدن دوباره (مجازی)

هویدا کردن

<hr> مترادف هویدایی : آشکارایی، وضوح

مترادف هویدایی : آشکارایی، وضوح

هویدایی

هویزه

هویه

هپاتیت

هپاتیت (پزشکی)

هپارین

هپارین (زیست شناسی)

هپرو کردن

هپروت

هپروتی

هپل هپو

هپل هپو (عامیانه)

هپلی هپو

هپلی هیپو

هچ

هچ افتادن

<hr> مترادف هچل : دردسر، گرفتاری، مخمصه، ناراحتی، بور، خجل، دماغ سوخته، شرمسار

مترادف هچل : دردسر، گرفتاری، مخمصه، ناراحتی، بور، خجل، دماغ سوخته، شرمسار

واژه های حرف "ه" - فارسی به انگلیسی