اب کدر

اب کر

اب کردن

اب کرفس

اب کره

اب کشیده

اب کمر

اب کنار

اب کندانسور

اب که امد تیمم برخاست

اب که سر بالا بره قورباغه ابوعطا می خونه

اب گازدار

اب گرفتن

اب گرفتگی

اب گرم

اب گرم کن

اب گرمه

اب گرمو

اب گشتن زهره

اب گندو

اب گندیده

اب گوارا

اب یافت

<hr> مترادف ابا : امتناع، انکار، حاشا، احتراز، خودداری، سرپیچی، سرکشی، نافرمانی، تکبر، نخوت <hr> برابر پارسی : ( آبا ) پدران | تن زدگی، روی تافت، رویگردانی، سرباززدن، سرپیچی

مترادف ابا : امتناع، انکار، حاشا، احتراز، خودداری، سرپیچی، سرکشی، نافرمانی، تکبر، نخوت برابر پارسی : ( آبا ) پدران | تن زدگی، روی تافت، رویگردانی، سرباززدن، سرپیچی

ابا

ابا اداره برخورد با ادیان

ابا الغوث

<hr> برابر پارسی : ( آبا علوی ) پدران برین، هفت آسمان

برابر پارسی : ( آبا علوی ) پدران برین، هفت آسمان

ابا علوی

اباءکم

ابائکم

ابائی

اباالفضل

اباب

اباتر

اباتی

<hr> مترادف اباجی : ( آباجی ) آبجی، اخت، باجی، خواهر، دده، شاباجی، همشیره <hr> متضاد اباجی : ( آباجی ) داداش

مترادف اباجی : ( آباجی ) آبجی، اخت، باجی، خواهر، دده، شاباجی، همشیره متضاد اباجی : ( آباجی ) داداش

اباجی

اباحه

اباحه انتفاع

اباحه گری

اباحیت

<hr> مترادف اباد : ( آباد ) برپا، دایر، معمور، پررونق، پیشرفته، توسعه یافته، مترقی، تندرست، سالم، بسامان، منظم، غنی، مرفه ، بی رونق، عقب مانده <hr> متضاد اباد : ( آباد ) خراب، متروک، ویران

مترادف اباد : ( آباد ) برپا، دایر، معمور، پررونق، پیشرفته، توسعه یافته، مترقی، تندرست، سالم، بسامان، منظم، غنی، مرفه ، بی رونق، عقب مانده متضاد اباد : ( آباد ) خراب، متروک، ویران

اباد

اباد و برقرار

اباد کردن

اباد کننده

<hr> مترادف ابادان : ( آبادان ) آباد، برپا، پررونق، دایر، معمور <hr> متضاد ابادان : ( آبادان ) خراب

مترادف ابادان : ( آبادان ) آباد، برپا، پررونق، دایر، معمور متضاد ابادان : ( آبادان ) خراب

ابادان

ابادان تپه

ابادان کردن

<hr> مترادف ابادانی : ( آبادانی ) آبادی، عمارت، عمران، ترقی، توسعه، رونق، آسایش، ترفیه، رفاه <hr> متضاد ابادانی : ( آبادانی ) خرابی

مترادف ابادانی : ( آبادانی ) آبادی، عمارت، عمران، ترقی، توسعه، رونق، آسایش، ترفیه، رفاه متضاد ابادانی : ( آبادانی ) خرابی

ابادانی

ابادانیدن

پیشنهاد کاربران

واژه های حرف "ا" - پیشنهاد کاربران