جانوری ازمند

جانوری بی مهره

جانوری خزنده

جانوری درختی

جانوری دریایی شبیه گیاه

جانوری دوزیست شبیه سوسمار

جانوری دوزیست شبیه مارمولک

جانوری سیه چشم و گریز پای

جانوری شبیه چلپاسه

جانوری شکاری ساکن اب

جانوری نرم تن شبیه حلزون

جانوری که تغییر شکل یافته

جانک

<hr> مترادف جانکاه : جانسوز، جانگداز، جگرخراش، دلخراش، دلگداز، رنج آور، مولم <hr> متضاد جانکاه : جان پرور

مترادف جانکاه : جانسوز، جانگداز، جگرخراش، دلخراش، دلگداز، رنج آور، مولم متضاد جانکاه : جان پرور

جانکاه

جانکاهی

جانکاوی

جانکی

جانکی سردسیر

جانگ

جانگ گیون سوک

<hr> مترادف جانگداز : جانگزا، رقت آور، روان سوز، روح گداز، فجیع، مولم <hr> متضاد جانگداز : روح نواز

مترادف جانگداز : جانگزا، رقت آور، روان سوز، روح گداز، فجیع، مولم متضاد جانگداز : روح نواز

جانگداز

جانگزا

جانگزاییدن

<hr> مترادف جانی : صمیمی، عزیز، گرامی، یکرنگ، آدمکش، تبهکار، جنایتکار، قاتل ، سلیم، بی آزار <hr> متضاد جانی : دورنگ، دورو <hr> برابر پارسی : تبهکار، خونی، آدمکش

مترادف جانی : صمیمی، عزیز، گرامی، یکرنگ، آدمکش، تبهکار، جنایتکار، قاتل ، سلیم، بی آزار متضاد جانی : دورنگ، دورو برابر پارسی : تبهکار، خونی، آدمکش

جانی

جانی اورلاندو

جانی ده

جانی دپ

جانی نو

جانی پور

جانیار

جانیدن

جانیم

جانیه

جانیکا

<hr> مترادف جاه : آبرو، اعتبار، جلال، دبدبه، درجه، رتبه، شان، شکوه، شوکت، عرض، فر، مجد، مسند، مقام، منزلت، منصب

مترادف جاه : آبرو، اعتبار، جلال، دبدبه، درجه، رتبه، شان، شکوه، شوکت، عرض، فر، مجد، مسند، مقام، منزلت، منصب

جاه

<hr> مترادف جاه طلب : ریاست طلب، زیاده طلب، مسندجو، مقام پرست، منصب جو <hr> برابر پارسی : فزون خواه، جاه پرست

مترادف جاه طلب : ریاست طلب، زیاده طلب، مسندجو، مقام پرست، منصب جو برابر پارسی : فزون خواه، جاه پرست

جاه طلب

<hr> مترادف جاه طلبی : ریاست طلبی، مسندجویی، مقام پرستی، منصب جویی، نامجویی

مترادف جاه طلبی : ریاست طلبی، مسندجویی، مقام پرستی، منصب جویی، نامجویی

جاه طلبی

<hr> مترادف جاه و جلال : احتشام، تشخص، تعین، جلال، حشمت، شکوه، فر

مترادف جاه و جلال : احتشام، تشخص، تعین، جلال، حشمت، شکوه، فر

جاه و جلال

جاه و مقام

جاه پرست

جاهت

<hr> مترادف جاهد : پرتلاش، تلاشگر، جدی، ساعی، کوشا، مجد <hr> متضاد جاهد : کاهل <hr> برابر پارسی : واکوش ( هد )، واگذار کردن، واکوش، کوشنده

مترادف جاهد : پرتلاش، تلاشگر، جدی، ساعی، کوشا، مجد متضاد جاهد : کاهل برابر پارسی : واکوش ( هد )، واگذار کردن، واکوش، کوشنده

جاهد

جاهده

جاهدوا

جاهز

<hr> مترادف جاهل : بی دانش، بی علم، بی معرفت، غافل، نادان، لات، لوطی <hr> متضاد جاهل : دانا <hr> برابر پارسی : نادان، بی خرد، کوراندیش، ناآگاه

مترادف جاهل : بی دانش، بی علم، بی معرفت، غافل، نادان، لات، لوطی متضاد جاهل : دانا برابر پارسی : نادان، بی خرد، کوراندیش، ناآگاه

واژه های حرف "ج" - پیشنهاد کاربران