رخست

رخش

رخش ماه

رخش پندار راندن

رخش گرم کردن

رخشا

رخشاتش

رخشاد

رخشار

رخشاره

رخشاره برداری

رخشافتاب

<hr> مترادف رخشان : تابنده، تابان، درخشنده، رخشان، روشن، مشعشع، نیر <hr> متضاد رخشان : تیره، کدر

مترادف رخشان : تابنده، تابان، درخشنده، رخشان، روشن، مشعشع، نیر متضاد رخشان : تیره، کدر

رخشان

رخشانه

رخشش

<hr> مترادف رخشنده : تابان، تابناک، تابنده، درخشان، منور، نورانی <hr> متضاد رخشنده : تیره، تار

مترادف رخشنده : تابان، تابناک، تابنده، درخشان، منور، نورانی متضاد رخشنده : تیره، تار

رخشنده

رخشندگی

رخشه

رخشه وند

رخشه یی

رخشکار

رخشی

رخص

<hr> مترادف رخصت : اجازت، اجازه، اذن، دستوری، مرخصی، پروانه، جواز <hr> برابر پارسی : پروانه، بارداد، آزادکردن

مترادف رخصت : اجازت، اجازه، اذن، دستوری، مرخصی، پروانه، جواز برابر پارسی : پروانه، بارداد، آزادکردن

رخصت

رخصت جستن

رخصت دادن

رخصت شرع

رخم

رخن

رخناز

رخنامه فیسبوک

رخنده بر

رخنمون

<hr> مترادف رخنه : سرایت، نفوذ، ثقبه، ثلمه، چاک، درز، روزن، سوراخ، شقاق، شکاف، منفذ <hr> برابر پارسی : رهیافت

مترادف رخنه : سرایت، نفوذ، ثقبه، ثلمه، چاک، درز، روزن، سوراخ، شقاق، شکاف، منفذ برابر پارسی : رهیافت

رخنه

رخنه افگندن

رخنه دادن

رخنه دار

رخنه در کار

رخنه نفوذ

رخنه و تباهی درکار

رخنه و شکاف

رخنه چاک

رخنیدن

<hr> مترادف رخوت : بیحالی، رخام، سستی، شلی، ناتوانی، نرمی، وارفتگی، وهن <hr> برابر پارسی : سستی، کرخی، نرمی

مترادف رخوت : بیحالی، رخام، سستی، شلی، ناتوانی، نرمی، وارفتگی، وهن برابر پارسی : سستی، کرخی، نرمی

واژه های حرف "ر" - پیشنهاد کاربران