غرایب کلمات

غرایز

<hr> مترادف غرب : باختر، مغرب، باخترزمین، ناپدیدشدن ، مشرق زمین <hr> متضاد غرب : خاور <hr> برابر پارسی : باختر، خوربران

مترادف غرب : باختر، مغرب، باخترزمین، ناپدیدشدن ، مشرق زمین متضاد غرب : خاور برابر پارسی : باختر، خوربران

غرب

غرب امریکا

غرب زده گی

غرب زدگی

غرب شناس

<hr> مترادف غربال : آردبیز، پرویزن، غربیل، منخل، خاک بیز، سرند <hr> برابر پارسی : گربال، الک، نرم بیز

مترادف غربال : آردبیز، پرویزن، غربیل، منخل، خاک بیز، سرند برابر پارسی : گربال، الک، نرم بیز

غربال

غربال درشت

<hr> برابر پارسی : بیزیدن، بیزش

برابر پارسی : بیزیدن، بیزش

غربال گری

غربالبیز

غربالیدن

غرباوی

<hr> مترادف غربت : بیگانگی، دوری، غریبی، غربتی، قرشمال، کولی، لولی <hr> متضاد غربت : انس، شناسایی <hr> برابر پارسی : دورشدن، ناشناختگی

مترادف غربت : بیگانگی، دوری، غریبی، غربتی، قرشمال، کولی، لولی متضاد غربت : انس، شناسایی برابر پارسی : دورشدن، ناشناختگی

غربت

غربت دیدن

غربت کشیدن

غربتو

<hr> مترادف غربتی : دوره گرد، غربال بند، غره چی، قرشمال، کولی، لولی

مترادف غربتی : دوره گرد، غربال بند، غره چی، قرشمال، کولی، لولی

غربتی

غربی

غربیان

غربیلک فرمان

غرت

غرت غورت رفتن

غرجستان

غرح

غرد

غرر

غرر کلمات

غرری

غرز

<hr> برابر پارسی : کاشتن، نهال کاری، درخت نشاندن

برابر پارسی : کاشتن، نهال کاری، درخت نشاندن

غرس

غرس اشجار

<hr> مترادف غرش : آسمان غره، نعره

مترادف غرش : آسمان غره، نعره

غرش

غرش اسمان

غرش مانند

غرشمار

<hr> مترادف غرض : آهنگ، اراده، قصد، مراد، مقصود، منظور، نیت، هدف، ردائت، کین، کینه <hr> برابر پارسی : کینه، دشمنی، بد اندیشی، چشم داشت

مترادف غرض : آهنگ، اراده، قصد، مراد، مقصود، منظور، نیت، هدف، ردائت، کین، کینه برابر پارسی : کینه، دشمنی، بد اندیشی، چشم داشت

غرض

غرض از مزاحمت

غرض شخصی

غرض مقصود

غرض و مرض داشتن

غرض و کلک

غرض ورزانه

<hr> برابر پارسی : بداندیشی

غرض ورزی

غرغاش

<hr> مترادف غرغر : اعتراض، قرولند، لندش، نق نق

واژه های حرف "غ" - پیشنهاد کاربران