ناحیه کرانه

ناخالصی

ناخاله

<hr> مترادف ناخدا : دریانورد، کاپیتان، کشتیبان، ملاح، ناخداباور

مترادف ناخدا : دریانورد، کاپیتان، کشتیبان، ملاح، ناخداباور

ناخدا

ناخدا و ملاح

ناخدای ناو

ناخر

ناخش

<hr> مترادف ناخشنود : اندوهگین، ناخرسند، ناخوشدل، ناراضی، نامراد <hr> متضاد ناخشنود : خشنود

مترادف ناخشنود : اندوهگین، ناخرسند، ناخوشدل، ناراضی، نامراد متضاد ناخشنود : خشنود

ناخشنود

ناخشنود کردن

ناخشک

ناخشی

ناخفته

<hr> مترادف ناخلف : بداخلاق، بدرفتار، بدسرشت، بدنهاد، بی ادب، فاسد، نااهل، ناباب <hr> متضاد ناخلف : اهل، خلف <hr> برابر پارسی : نادرست، ناپاک، بدسگال

مترادف ناخلف : بداخلاق، بدرفتار، بدسرشت، بدنهاد، بی ادب، فاسد، نااهل، ناباب متضاد ناخلف : اهل، خلف برابر پارسی : نادرست، ناپاک، بدسگال

ناخلف

ناخن

ناخن اذری

ناخن به دندان

ناخن جدید

<hr> مترادف ناخن خشک : بخیل، خسیس، ممسک، نخور <hr> متضاد ناخن خشک : جواد، کریم

مترادف ناخن خشک : بخیل، خسیس، ممسک، نخور متضاد ناخن خشک : جواد، کریم

ناخن خشک

ناخن ستور

ناخن شیطان

ناخن فیل

ناخن مصنوعی

ناخن گیر

ناخنک زدن

<hr> مترادف ناخواسته : بی اراده، کرهاً، ناخودآگاه، نخواسته، نطلبیده <hr> متضاد ناخواسته : خواسته

مترادف ناخواسته : بی اراده، کرهاً، ناخودآگاه، نخواسته، نطلبیده متضاد ناخواسته : خواسته

ناخواسته

ناخوانا

ناخوداگاه

ناخوداگاه و ناگهانی

ناخور

<hr> مترادف ناخوش : بداحوال، بستری، بیمار، دردمند، کسل، مریض، ناسالم، زشت، تلخ، منغص، ناگوار، دلگیر، غمگین، گرفته، ملول، ناشاد، مکروه، ناپسند، نامطبوع <hr> متضاد ناخوش : خوش

مترادف ناخوش : بداحوال، بستری، بیمار، دردمند، کسل، مریض، ناسالم، زشت، تلخ، منغص، ناگوار، دلگیر، غمگین، گرفته، ملول، ناشاد، مکروه، ناپسند، نامطبوع متضاد ناخوش : خوش

ناخوش

<hr> برابر پارسی : بیمار، ناتندرست

برابر پارسی : بیمار، ناتندرست

ناخوش احوال

ناخوش مذاق

<hr> مترادف ناخوشایند : تلخ، ثقیل، ناپسند، نادلپذیر، ناگوار، نامطبوع، نامطلوب، ناهماهنگ <hr> متضاد ناخوشایند : خوشایند

مترادف ناخوشایند : تلخ، ثقیل، ناپسند، نادلپذیر، ناگوار، نامطبوع، نامطلوب، ناهماهنگ متضاد ناخوشایند : خوشایند

ناخوشایند

<hr> مترادف ناخوشی : بیماری، درد، عارضه، کسالت، مرض، مریضی، نقاهت، ضدیت، کدورت، نقار، تلخی، مرارت، ناگواری، غمگینی، ناخوشدلی، ناشادی، بدمزگی <hr> متضاد ناخوشی : خوشی، سلامت

مترادف ناخوشی : بیماری، درد، عارضه، کسالت، مرض، مریضی، نقاهت، ضدیت، کدورت، نقار، تلخی، مرارت، ناگواری، غمگینی، ناخوشدلی، ناشادی، بدمزگی متضاد ناخوشی : خوشی، سلامت

ناخوشی

ناخوشیدن

ناخون

ناخونکیدن

ناخویشتن شناسی

ناخیرچی

ناد

نادا یوگا

<hr> مترادف نادان : ابله، احمق، بی اطلاع، بی خرد، بی دانش، بی سواد، بی شعور، بی عقل، بی معرفت، جاهل، دنگ، ساده، سفیه، عامی، غافل، کالیو، کانا، کم عقل، کم هوش، کودن، گاوریش، گول، ناشناسا، نفهم <hr> متضاد نادان : دانا

مترادف نادان : ابله، احمق، بی اطلاع، بی خرد، بی دانش، بی سواد، بی شعور، بی عقل، بی معرفت، جاهل، دنگ، ساده، سفیه، عامی، غافل، کالیو، کانا، کم عقل، کم هوش، کودن، گاوریش، گول، ناشناسا، نفهم متضاد نادان : دانا

واژه های حرف "ن" - پیشنهاد کاربران