پاره ای

پاره ای از پیکر من است

پاره ای زمین

پاره ای نان

پاره تن

پاره جگر

پاره خون

پاره دور

پاره زنی

پاره سامان

پاره سنگ

پاره سنگ ترازو

پاره سنگ مموه

پاره شده

پاره مغز

پاره ها

پاره های دل

پاره و بخش

پاره و جدا کردن

پاره و قطعه

پاره وقت

<hr> مترادف پاره پاره : بخش بخش، تکه تکه، چاک چاک، شرحه شرحه، قسمت قسمت، قطعه قطعه، لخت لخت، مرقع، مندرس

مترادف پاره پاره : بخش بخش، تکه تکه، چاک چاک، شرحه شرحه، قسمت قسمت، قطعه قطعه، لخت لخت، مرقع، مندرس

پاره پاره

پاره پیکر

<hr> مترادف پاره کردن : جردادن، دریدن، شکافتن، قطع کردن، گسستن، گسیختن

مترادف پاره کردن : جردادن، دریدن، شکافتن، قطع کردن، گسستن، گسیختن

پاره کردن

پاره گوشت

پاره ی تن

پاره ی جگر

پاره ی دل

پارهیدن

<hr> مترادف پارو : برف افکن، برف روب، پاروب

مترادف پارو : برف افکن، برف روب، پاروب

پارو

پاروسیا

پاروش

پاروشیالیسم

پاروپامیز

پاروی قایق ران

پاروی قایقرانان

پاروییدن

<hr> مترادف پارچ : آبخوری، تنگ، گیلاس، لیوان

مترادف پارچ : آبخوری، تنگ، گیلاس، لیوان

پارچ

پارچ خیلی بزرگتر از لیوان است

پارچ پلاستیکی

<hr> مترادف پارچه : قماش، منسوج، پاره، تکه، قطعه، لخت

مترادف پارچه : قماش، منسوج، پاره، تکه، قطعه، لخت

واژه های حرف "پ" - پیشنهاد کاربران