پیشنهاد کاربران

چرخنده

<hr> مترادف چرخه : تناوب، دور، سیر، سیکل، چرخ، گردونه، کلاف نخ

مترادف چرخه : تناوب، دور، سیر، سیکل، چرخ، گردونه، کلاف نخ

چرخه

چرخه حسابداری

چرخه سری

چرخه طبیعی

چرخه عرضه

چرخه عمر بنگاه

چرخه عملیات

چرخه عملیاتی

چرخها

چرخو

چرخک

چرخکن

<hr> مترادف چرخیدن : حرکت دورانی داشتن، چرخ خوردن، چرخ زدن، دور خودگردیدن، گردیدن، گشتن، پیچیدن، اداره شدن، پرسه زدن، این سو و آن سو رفتن، جریان داشتن، تکرار شدن

مترادف چرخیدن : حرکت دورانی داشتن، چرخ خوردن، چرخ زدن، دور خودگردیدن، گردیدن، گشتن، پیچیدن، اداره شدن، پرسه زدن، این سو و آن سو رفتن، جریان داشتن، تکرار شدن

چرخیدن

چرد

چرداق

چرده بابرزک

چردولی

چردک

چرروک

چرز کردن

چرزنخت

چرزه خون

چرزیدن

<hr> مترادف چرس : بنگ، حشیش | چراگاه، مرتع، بند، حبس، زندان، آزار، اذیت، شکنجه، نیازدرویشان، متاع گدایی

مترادف چرس : بنگ، حشیش | چراگاه، مرتع، بند، حبس، زندان، آزار، اذیت، شکنجه، نیازدرویشان، متاع گدایی

چرس

چرس زدن

چرغو

چرق

<hr> مترادف چرم : ادیم، پوست، تیماج، پوست دباغی شده

مترادف چرم : ادیم، پوست، تیماج، پوست دباغی شده

چرم

چرم ارن

چرم براق

چرم خام

چرم خوران سفلی

چرم دباغی شده

چرم دوزی

چرم لوک

چرم مصنوعی

چرم نبوک

چرم نرم

چرم پرزدار

چرم پرزدار مخملی

چرم کفش

چرم گوساله

چرم یراق

<hr> مترادف چرمه : اسب، اسب سفید

مترادف چرمه : اسب، اسب سفید

چرمه

چرمهین

چرمگان

چرمگر

واژه های حرف "چ" - پیشنهاد کاربران