پیشنهاد کاربران

گرهن gerehn

گرهوک gerahuk

گرهیدن

<hr> مترادف گرو : رهن، شالهنگ، داو، شرط

مترادف گرو : رهن، شالهنگ، داو، شرط

گرو

گرو بستن

گرو بندی

گرو پذیر

گرو کردن

گرو گذاشتن

گرو گرفتن

گرو گزارنده

گروئون

گرواز

گروت

گروتمان

گروثمان

گروختن

گرور

گروزنی

گروس

گروسا

گروسیاه

گروشه

گروم

گرون

<hr> مترادف گرونده : متمایل، مؤمن، معتقد

مترادف گرونده : متمایل، مؤمن، معتقد

گرونده

گروننتال

<hr> مترادف گروه : امت، جماعت، طایفه، طبقه، قبیله، جمع، جمعیت، جمهور، باند، توده، فرقه، جوخه، دسته، رده، رسته، فوج، عده، انجمن، جرگه، حلقه، زمره، سلک، ملا، سنخ، قشر، تیم، مجتمع، قافله، بخش، دپارتمان <hr> متضاد گروه : فرد

مترادف گروه : امت، جماعت، طایفه، طبقه، قبیله، جمع، جمعیت، جمهور، باند، توده، فرقه، جوخه، دسته، رده، رسته، فوج، عده، انجمن، جرگه، حلقه، زمره، سلک، ملا، سنخ، قشر، تیم، مجتمع، قافله، بخش، دپارتمان متضاد گروه : فرد

گروه

گروه اسمی

گروه اعزامی

گروه اقلیت

گروه اموزشی

گروه اول

گروه بت پرست هند جنوبی

گروه بزرگی از سربازان

گروه بزرگی از مردم

گروه تحقیقاتی

گروه تیر

گروه خوداموز

گروه خونی

گروه دسته

گروه دومین

گروه سرود

گروه سواران

گروه عزاداری

گروه مخالف

گروه مرغان

گروه موازی

واژه های حرف "گ" - پیشنهاد کاربران