dairy free

dairy parlours

dairy produce

dairy producer

dairy product

dairy products

dairy spread

<hr> معنی : سکوب مخصوص جلوس اشخاص برجسته <hr> معانی دیگر : شاه نشین، سکویی که تخت پادشاه را بر آن می گذاشتند، صندلی صدر مجلس، جایگاه زعمای قوم، مسند، سایبان یا اسمانه بالای تخت پادشاه

معنی : سکوب مخصوص جلوس اشخاص برجسته معانی دیگر : شاه نشین، سکویی که تخت پادشاه را بر آن می گذاشتند، صندلی صدر مجلس، جایگاه زعمای قوم، مسند، سایبان یا اسمانه بالای تخت پادشاه

dais

daisies

<hr> معنی : گل افتاب گردان، گل مروارید <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، گل مینا (chrysanthemum leucanthemum از خانواده ی composite)، گل مروارید (oxeye daisy هم می گویند)، رجوع شود به: english daisy، (قدیمی - خودمانی) عالی، بسیار خوب، اسم خاص مونث

معنی : گل افتاب گردان، گل مروارید معانی دیگر : (گیاه شناسی)، گل مینا (chrysanthemum leucanthemum از خانواده ی composite)، گل مروارید (oxeye daisy هم می گویند)، رجوع شود به: english daisy، (قدیمی - خودمانی) عالی، بسیار خوب، اسم خاص مونث

daisy

<hr> حلقه (یا گردن بند) گل مینا

حلقه (یا گردن بند) گل مینا

daisy chain

daisy chaining

daisy lady

daker

dakhma dokhma

<hr> معنی : ماهور، ناودان، دره کوچک، خلیج و غیره <hr> معانی دیگر : دره، زاو، اسم خاص مذکر، حفره

معنی : ماهور، ناودان، دره کوچک، خلیج و غیره معانی دیگر : دره، زاو، اسم خاص مذکر، حفره

dale

daley

dalilmasr

daliry

dalit

dall

dall tube

dallas cowboys

dallhouse

<hr> وابسته به ناحیه ی دالماشیا (دالماسی dalmatia) و مردم آن، زبان دالماسی (از شاخه ی رومانس که سابقا در دالماشیا تکلم می شد)، اهل دالماسی ج، نوعی سگ بزرگ

وابسته به ناحیه ی دالماشیا (دالماسی dalmatia) و مردم آن، زبان دالماسی (از شاخه ی رومانس که سابقا در دالماشیا تکلم می شد)، اهل دالماسی ج، نوعی سگ بزرگ

dalmatian

dalnje

<hr> رجوع شود به: atomic mass unit، جان دالتون (شیمی دان انگلیسی)

رجوع شود به: atomic mass unit، جان دالتون (شیمی دان انگلیسی)

dalton

dalton's law

daly

<hr> معنی : بند، سیل گیر، سد، اب بند، سد ساختن، مانع شدن یاایجاد مانع کردن، محدود کردن <hr> معانی دیگر : بنداب، دریاچه ی پشت سد، آب سد، (معمولا با: up یا back) سد ساختن، (مجرا را) گرفتن، بستن، (مجازی) بندآوردن، جلوگیری کردن، (هرچیز سد مانند) مانع، جلوبست، بازدار، راه بند، (دندان سازی) ورقه ی لاستیکی که برای خشک نگهداشتن دندان به کار می رود، (چهارپایان) مادر

معنی : بند، سیل گیر، سد، اب بند، سد ساختن، مانع شدن یاایجاد مانع کردن، محدود کردن معانی دیگر : بنداب، دریاچه ی پشت سد، آب سد، (معمولا با: up یا back) سد ساختن، (مجرا را) گرفتن، بستن، (مجازی) بندآوردن، جلوگیری کردن، (هرچیز سد مانند) مانع، جلوبست، بازدار، راه بند، (دندان سازی) ورقه ی لاستیکی که برای خ

damac

damadan

<hr> معنی : خسارت، خرابی، زیان، ضرر، اسیب، خدشه، خلل، خسران، گزنده، خسارت وارد کردن، ضایع کردن، عیب دار کردن، خسارت زدن، خسارت رساندن، زیان زدن، معیوب کردن، لطمه زدن به، خسارت وارد اوردن <hr> معانی دیگر : آسیب، گزند، صدمه، لطمه، گزایش، آهومندی، (حقوق - جمع) خسارت (خسارات)، وجه الخساره، تاوان، غرامت، آسیب زدن، گزند زدن، گزاییدن، آهومند کردن، لطمه زدن، صدمه زدن، (عامیانه) هزینه، خرج، خسارت بار آوردن، زیان وارد آوردن، زیان زدن <hr> damage(s) زیان، تاوان، لطمه، غرامت ممانعت از حق، مزاحمت، خسارت وارد اوردن قانون ـ فقه : معیوب کردن صدمه زدن

معنی : خسارت، خرابی، زیان، ضرر، اسیب، خدشه، خلل، خسران، گزنده، خسارت وارد کردن، ضایع کردن، عیب دار کردن، خسارت زدن، خسارت رساندن، زیان زدن، معیوب کردن، لطمه زدن به، خسارت وارد اوردن معانی دیگر : آسیب، گزند، صدمه، لطمه، گزایش، آهومندی، (حقوق - جمع) خسارت (خسارات)، وجه الخساره، تاوان، غرامت، آسیب زدن،

damage

damage caused by

damage control

damage control team

damage goods

damage initiation

damage is done

damage property

damage suffered

damage tolerant

damage zone

<hr> معنی : ضایع، معیوب، مختل <hr> معانی دیگر : خسارت دیده

معنی : ضایع، معیوب، مختل معانی دیگر : خسارت دیده

damaged

damaged goods

damaged his reputation

<hr> معنی : ضایعات <hr> معانی دیگر : بازرگانى : خسارات

معنی : ضایعات معانی دیگر : بازرگانى : خسارات

واژه های حرف "d" - پیشنهاد کاربران