labour camp

labour day

labour economics

labour exchange

labour force

labour force survey

labour intensity

labour intensive

labour intensive technology

labour market

labour of love

labour party

labour public sphere

labour saving

labour saying

labour the point

labour under

<hr> معنی : سندیکای کارگری، اتحادیه کارگری <hr> معانی دیگر : اتحادیه کارگران

معنی : سندیکای کارگری، اتحادیه کارگری معانی دیگر : اتحادیه کارگران

labour union

<hr> معنی : عمله، فعله <hr> معانی دیگر : عمله کارگرکه کارش بیشتر از رنج بدنی بخواهد

معنی : عمله، فعله معانی دیگر : عمله کارگرکه کارش بیشتر از رنج بدنی بخواهد

labourer

labourite

labradoodle

labradoodles

<hr> لابرادور (بخشی از استان نیوفوندلاند - کانادا)، آبخست سان (شبیه جزیره ی) لابرادور (بخشی از شرق کانادا که میان خلیج هودسن و اقیانوس اطلس قرار دارد)

لابرادور (بخشی از استان نیوفوندلاند - کانادا)، آبخست سان (شبیه جزیره ی) لابرادور (بخشی از شرق کانادا که میان خلیج هودسن و اقیانوس اطلس قرار دارد)

labrador

labratory

labrit

labs

labs of building physics

labster

labtest

labtests

laburnam

labware

<hr> معنی : پلکان مارپیچ، پیچیدگی، شکنج، دخمه پرپیچ و خم، لابیرنت، ماز، چیز بغرنج <hr> معانی دیگر : پیچراهه، (مجازی) هر چیز پیچاپیچ دار، مارپیچ، گیج کننده، کلاف سر در گم، مخمصه، (کالبد شناسی) گوش درونی، گوش داخلی، پیچال

معنی : پلکان مارپیچ، پیچیدگی، شکنج، دخمه پرپیچ و خم، لابیرنت، ماز، چیز بغرنج معانی دیگر : پیچراهه، (مجازی) هر چیز پیچاپیچ دار، مارپیچ، گیج کننده، کلاف سر در گم، مخمصه، (کالبد شناسی) گوش درونی، گوش داخلی، پیچال

labyrinth

labyrinth weir

labyrinthectomy

labyrinthian

<hr> (پزشکی) آماس گوش درونی (معمولا همراه با سرگیجه)، پیچال تبسی

(پزشکی) آماس گوش درونی (معمولا همراه با سرگیجه)، پیچال تبسی

labyrinthitis

labyrinthotomy

lac dye

lac operon

lacaille

<hr> مختصر و مفید قانون ـ فقه : قل و دل

مختصر و مفید قانون ـ فقه : قل و دل

lacanic

lacasa de papel

laccase

laccolith laccolite

<hr> معنی : نوار، قیطان، یراق، توری، بند کفش، بنددار کردن، بند کفش را بستن، یراق دوزی کردن <hr> معانی دیگر : بند، زهوار، (کفش و شکم بند زنانه و غیره) با بند محکم کردن، با یراق (یا توری) آراستن، سوزن دوزی یا ملیله دوزی کردن، شلاق زدن، محکم زدن، (به آشامیدنی) مشروب الکلی افزودن، شکست دادن، (با: into) حمله کردن (عملا یا حرفا)، پارچه ی تور دوزی شده، بهم بستن، درهم بافتن

معنی : نوار، قیطان، یراق، توری، بند کفش، بنددار کردن، بند کفش را بستن، یراق دوزی کردن معانی دیگر : بند، زهوار، (کفش و شکم بند زنانه و غیره) با بند محکم کردن، با یراق (یا توری) آراستن، سوزن دوزی یا ملیله دوزی کردن، شلاق زدن، محکم زدن، (به آشامیدنی) مشروب الکلی افزودن، شکست دادن، (با: into) حمله کردن 

واژه های حرف "l" - پیشنهاد کاربران