tachyhydrite

tachylogia

<hr> (ذره ی اتمی تصوری دارای انرژی واقعی و سرعت نور ولی دارای جرم خیالی) تکیان

(ذره ی اتمی تصوری دارای انرژی واقعی و سرعت نور ولی دارای جرم خیالی) تکیان

tachyon

tachypenia

tachyphagia

tachyphylaxis

tachypnea

tachypneic

tachypnoea

tacinghed

<hr> معنی : ضمنی، خاموش، بارامی و سکوت <hr> معانی دیگر : مستتر، تلویحی، با زبان بی زبانی، به طور سربسته، ضمنا، مفهوم، مقدر

معنی : ضمنی، خاموش، بارامی و سکوت معانی دیگر : مستتر، تلویحی، با زبان بی زبانی، به طور سربسته، ضمنا، مفهوم، مقدر

tacit

tacit knowledge

<hr> بطور مقدر یا مفهوم یا ضمنی

بطور مقدر یا مفهوم یا ضمنی

tacitly

tacitness

<hr> معنی : ارام، خاموش، کم حرف، کم سخن، کم گفتار <hr> معانی دیگر : کم گو

معنی : ارام، خاموش، کم حرف، کم سخن، کم گفتار معانی دیگر : کم گو

taciturn

<hr> معنی : مشی، رویه، خوراک، پونز، میخ سرپهن کوچک، پونز زدن، ضمیمه کردن، میخ زدن <hr> معانی دیگر : میخ کوتاه و سرپهن، مفتول یا سیم (برای دوختن چیزی)، چسبندگی، چسبانی، چسبش، (به ویژه اگر با مشی یا روال پیشین فرق داشته باشد) روال، خط مشی، ماده ی خوراکی، غذا، نان، (کشتی بادبانی) مسیر، تغییر مسیر (به طوری که طرف مقابل بادبان به سوی باد باشد)، چپ و راست رفتن کشتی، چرخش، با پونز چسباندن، پونز کردن، میخ کوب کردن، کوک زدن، موقتا به هم دوختن یا الصاق کردن، زدن، (لایحه یا بند قرارداد و غیره) ملحق کردن، افزودن، (کشتی را) مخالف جهت باد چرخاندن، پاد باد کردن (در برابر: به جهت باد چرخاندن wear)، (روال کار یا سیاست و غیره را ناگهان) عوض کردن، دگرگون کردن، پونز (thumb tack هم می گویند)، پونز زنی، میخ کوبی، (خیاطی) کوک، شلال (tailor's tack هم می گویند)، مسیر زیگزاگ، حرکت زیگزاگ، چپ و راست روی، (کشتی) مسیر مورب، طناب جلو و زیر بادبان کشتی، بادبان بند، (اسب) زین و برگ، می&nbsp; سرپهن کوچک، می&nbsp; زدن

معنی : مشی، رویه، خوراک، پونز، میخ سرپهن کوچک، پونز زدن، ضمیمه کردن، میخ زدن معانی دیگر : میخ کوتاه و سرپهن، مفتول یا سیم (برای دوختن چیزی)، چسبندگی، چسبانی، چسبش، (به ویژه اگر با مشی یا روال پیشین فرق داشته باشد) روال، خط مشی، ماده ی خوراکی، غذا، نان، (کشتی بادبانی) مسیر، تغییر مسیر (به طوری که طرف

tack

tack back

tack coat

tack on

tack onto

tack place

tack the music world by storm

tack the train

tack weld

tack welder

tackfully

tacking

tackiﬁed

<hr> معنی : اسباب، لوازم کار، طناب وقرقره، گلاویز شدن با، دارای اسباب و لوازم کردن، بعهده گرفتن، نگاه داشتن، افسار کردن، از عهده برامدن <hr> معانی دیگر : ابزار، وسیله، (فوتبال امریکایی) هریک از دو بازیکن مجاور گوشه، (اسب) مهارکردن، زین و برگ کردن، به عهده گرفتن، از عهده برآمدن، از پس چیزی بر آمدن، (فوتبال امریکایی و غیره) تکل کردن، گلاویز شدن، برآویختن، (به ویژه در کشتی) طناب و قرقره، (دستگاه) بالاکش، بالابر، (فوتبال امریکایی و راگبی و غیره) تکل، گلاویزی، بر آویزی، طناب و بادبان ها و قرقره های کشتی، با طناب و قرقره بستن، گرفتن، محکم چسبیدن

معنی : اسباب، لوازم کار، طناب وقرقره، گلاویز شدن با، دارای اسباب و لوازم کردن، بعهده گرفتن، نگاه داشتن، افسار کردن، از عهده برامدن معانی دیگر : ابزار، وسیله، (فوتبال امریکایی) هریک از دو بازیکن مجاور گوشه، (اسب) مهارکردن، زین و برگ کردن، به عهده گرفتن، از عهده برآمدن، از پس چیزی بر آمدن، (فوتبال امر

tackle

tackle a problem

tackle box

tackled

tackler

tackles

tackling

tacksuit

tackt

<hr> معنی : چسبناک، کهنه، نخ نما، رنگ ورو رفته <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد رنگ یا جلا که هنوز خشک نشده است) چسبناک، تر و چسبنده، بد لباس، شلخته، بددوخت، (عامیانه)، ن&nbsp; نما

معنی : چسبناک، کهنه، نخ نما، رنگ ورو رفته معانی دیگر : (به ویژه در مورد رنگ یا جلا که هنوز خشک نشده است) چسبناک، تر و چسبنده، بد لباس، شلخته، بددوخت، (عامیانه)، ن نما

tacky

tacky clothes

<hr> (خوراک مکزیکی: نان پیچیده به دور گوشت خرد کرده و پخته و کاهو و غیره) تاکو، ساندویچ، نان ساجی

(خوراک مکزیکی: نان پیچیده به دور گوشت خرد کرده و پخته و کاهو و غیره) تاکو، ساندویچ، نان ساجی

taco

taco bell taco shell

tacos

<hr> معنی : ملاحظه، نزاکت، کاردانی، سلیقه، درایت <hr> معانی دیگر : مردم داری (مهارت در انجام کار یا گفتن سخن بموقع و بجا)، موقع شناسی، کیاست، فراست، تدبیر، ظرافت طبع، حساسیت (در امور هنری)، (در اصل) حس لامسه، پرماس، عقل، مهارت

معنی : ملاحظه، نزاکت، کاردانی، سلیقه، درایت معانی دیگر : مردم داری (مهارت در انجام کار یا گفتن سخن بموقع و بجا)، موقع شناسی، کیاست، فراست، تدبیر، ظرافت طبع، حساسیت (در امور هنری)، (در اصل) حس لامسه، پرماس، عقل، مهارت

tact

<hr> معنی : با نزاکت، مبادی اداب، موقع شناس، دنیا دار <hr> معانی دیگر : کیاستمندانه، فراست آمیز، مدبرانه، مردم دارانه، کاردان، با تدبیر، با فراست، با کیاست

معنی : با نزاکت، مبادی اداب، موقع شناس، دنیا دار معانی دیگر : کیاستمندانه، فراست آمیز، مدبرانه، مردم دارانه، کاردان، با تدبیر، با فراست، با کیاست

tactful

tactfully

tactfulness

<hr> معنی : رزم شیوه، جنگ فن، جنگ فنی، تاکتیک یا رزم ارایی، وابسته به رزم شیوه، رزم ارا <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی - وابسته به taxis) رهبردی، گرایشی، آرایشی، رجوع شود به: tactics، وابسته به رزم آرایی، لشکر آرایانه، وابسته به ترتیب یا نظام چیزی، ماهردرفنون جنگی

معنی : رزم شیوه، جنگ فن، جنگ فنی، تاکتیک یا رزم ارایی، وابسته به رزم شیوه، رزم ارا معانی دیگر : (گیاه شناسی - وابسته به taxis) رهبردی، گرایشی، آرایشی، رجوع شود به: tactics، وابسته به رزم آرایی، لشکر آرایانه، وابسته به ترتیب یا نظام چیزی، ماهردرفنون جنگی

واژه های حرف "t" - پیشنهاد کاربران