اجازه نامه

اجازه گرفتن

اجاق دربسته

اجاق مخفی

اجبار و الزام

<hr> مترادف اجتماع : جامعه، ازدحام، تجمع، گردهمایی، دسته، گروه، محاق <hr> متضاد اجتماع : تفرق، تفرقه <hr> برابر پارسی : انجمن، گرد آمدن، هازمان، همایش، همبودگاه، هنجمن

مترادف اجتماع : جامعه، ازدحام، تجمع، گردهمایی، دسته، گروه، محاق متضاد اجتماع : تفرق، تفرقه برابر پارسی : انجمن، گرد آمدن، هازمان، همایش، همبودگاه، هنجمن

اجتماع

<hr> برابر پارسی : گردآمدن

اجتماع کردن

اجر بزرگ

اجر خام

اجر نصفه

اجرا کننده صیغه عقد

اجرام کیهانی

اجرای مرتب تمرین های بدنی برای تکمیل قوای جسمی و روحی

<hr> مترادف اجرت : اجر، پاداش، پایمزد، حق العمل، حق القدم، دسترنج، دستمزد، کرایه، مزد <hr> برابر پارسی : دستمزد، مزد

مترادف اجرت : اجر، پاداش، پایمزد، حق العمل، حق القدم، دسترنج، دستمزد، کرایه، مزد برابر پارسی : دستمزد، مزد

اجرت

اجرت متعهد کاری

اجرت کار

اجسام دارند

اجسام ذره بینی که در خون وجود دارد

اجسام ذره بینی که چهار دهم خون بدن را تشکیل می دهند

<hr> مترادف اجیر : جیره خوار، خودفروخته، مزدبگیر، مزدور، اسیر، گرفتار <hr> برابر پارسی : مزدور، مزد بگیر، دست نشانده

مترادف اجیر : جیره خوار، خودفروخته، مزدبگیر، مزدور، اسیر، گرفتار برابر پارسی : مزدور، مزد بگیر، دست نشانده

اجیر

<hr> برابر پارسی : ( آحاد ) یکان، تک ها، یک ها

برابر پارسی : ( آحاد ) یکان، تک ها، یک ها

احاد

احاد در ریاضی

احاد ریاضی

احاد نیمه تمام

احترام نظامی

احترام و بزرگداشت

احترام کردن یا بزرگ داشتن

احترام کردن یا گرامی داشتن

احترام یا بزرگداشت

<hr> مترادف احتیاج : حاجت، نیاز، بی نوایی، حاجتمندی، فقر، نیازمندی، وسن، اقتضا، ضرورت، لزوم، وجوب <hr> برابر پارسی : نیاز، نیازمندی

مترادف احتیاج : حاجت، نیاز، بی نوایی، حاجتمندی، فقر، نیازمندی، وسن، اقتضا، ضرورت، لزوم، وجوب برابر پارسی : نیاز، نیازمندی

احتیاج

<hr> برابر پارسی : نیاکان، نیازها

برابر پارسی : نیاکان، نیازها

احتیاجات

احداث و ساخت جاده با اوست یا اما دو حرف اخرش جابجا شده

<hr> برابر پارسی : آزادگان

احرار

احساس خطرنکردن

احساس دشمنی دیرپا

احساس ضعف کردن

احساساتی و خیالپرداز

احسان یا روزی

احســاس عدم تمایل به خوردن غذا

احســاس عــدم تمایــل بــه خــوردن

<hr> برابر پارسی : بهترین، خوشترین، نیکوترین

برابر پارسی : بهترین، خوشترین، نیکوترین

احسن

<hr> مترادف احسنت : آفرین، اینت، زه، مرحبا <hr> برابر پارسی : آفرین، به به، زهی

مترادف احسنت : آفرین، اینت، زه، مرحبا برابر پارسی : آفرین، به به، زهی

احسنت

<hr> مترادف احمق : ابله، الاغ، بی شعور، بیهوش، خر، دنگل، دیوانه وش، رعنا، زودباور، ساده لوح، کم خرد، کم عقل، کندفهم، کودن، گاوریش، گول، نادان، ناقص عقل، نفهم <hr> متضاد احمق : دانا <hr> برابر پارسی : بیخرد، تهی مغز، ساده مرد، کودن، نادان

مترادف احمق : ابله، الاغ، بی شعور، بیهوش، خر، دنگل، دیوانه وش، رعنا، زودباور، ساده لوح، کم خرد، کم عقل، کندفهم، کودن، گاوریش، گول، نادان، ناقص عقل، نفهم متضاد احمق : دانا برابر پارسی : بیخرد، تهی مغز، ساده مرد، کودن، نادان

احمق

احمق و کودن

احول و لوچ

<hr> مترادف اخال : ( آخال ) آشغال، خاشاک، خاکروبه، زباله

مترادف اخال : ( آخال ) آشغال، خاشاک، خاکروبه، زباله

واژه های حرف "ا" - جدول کلمات