<hr> مترادف باغبان : گلکار، بستان پیرا، بستانی، بستی، چمن پیرا، نگهبان باغ

مترادف باغبان : گلکار، بستان پیرا، بستانی، بستی، چمن پیرا، نگهبان باغ

باغبان

باغبان تاک

باغبان درخت انگو

باغبان درخت انگور

باغبانی که تاک پرورش می دهد

باغها

باغچه و دهانه جوی

باغی بود در یمن

<hr> مترادف بافت : بافتن، لیف، نسج، بافته، منسوج، سلول، یاخته، ساختار، بافتار

مترادف بافت : بافتن، لیف، نسج، بافته، منسوج، سلول، یاخته، ساختار، بافتار

بافت

<hr> مترادف بافت شناسی : نسج شناسی، سیتولوژی

مترادف بافت شناسی : نسج شناسی، سیتولوژی

بافت شناسی

بافت ها

بافت و بافتن

بافتن نوعی کاردستی به شکل تور ضخیم

<hr> مترادف بافته : پارچه، منسوج، نسیج، تنیده

مترادف بافته : پارچه، منسوج، نسیج، تنیده

بافته

بافته شده

بافته شده از زر

بافتی که دچار شیمر شده

<hr> مترادف بافنده : پارچه باف، نساج، جولاه، جولاهه، شعرباف، قالی باف، تریکوباف

مترادف بافنده : پارچه باف، نساج، جولاه، جولاهه، شعرباف، قالی باف، تریکوباف

بافنده

بافنده و نساج

بافندگان

<hr> مترادف بافندگی : پارچه بافی، جولاهی، نساجی

مترادف بافندگی : پارچه بافی، جولاهی، نساجی

بافندگی

باقر

<hr> برابر پارسی : کالوسَک، باسمر، کالوسک

برابر پارسی : کالوسَک، باسمر، کالوسک

باقلا

باقلای مصری

باقلوا

<hr> مترادف باقی : باقیمانده، بازمانده، مانده، موجود، بقیه، تتمه، مابه التفاوت، ابدی، پایا، پایدار، پاینده، دایم، مانا، نامیرا ، حی، زنده ، برقرار، مستدام همیشگی ، دیگر، سایر <hr> متضاد باقی : فانی، مرده، میت <hr> برابر پارسی : بازمانده، ماندنی، مانده

مترادف باقی : باقیمانده، بازمانده، مانده، موجود، بقیه، تتمه، مابه التفاوت، ابدی، پایا، پایدار، پاینده، دایم، مانا، نامیرا ، حی، زنده ، برقرار، مستدام همیشگی ، دیگر، سایر متضاد باقی : فانی، مرده، میت برابر پارسی : بازمانده، ماندنی، مانده

باقی

باقی بودن

باقی جان

باقی داشتن

باقی مانده ها

باقی مردم

باقی گذاشتن

بال مرغ

بال یا بالن

<hr> مترادف بالا : اوج، راس، زبر، سر، صدر، علو، فراز، فوق ، مافوق، قامت، قد، هیکل، بلندا، بلندی، عرشه، بلند، رفیع، والا، زیاد، گران، بیش از حد معمول، برین، عالم علیا، میزان، مقدار، جو، آسمان <hr> متضاد بالا : پایین، زیر، فرود

مترادف بالا : اوج، راس، زبر، سر، صدر، علو، فراز، فوق ، مافوق، قامت، قد، هیکل، بلندا، بلندی، عرشه، بلند، رفیع، والا، زیاد، گران، بیش از حد معمول، برین، عالم علیا، میزان، مقدار، جو، آسمان متضاد بالا : پایین، زیر، فرود

بالا

بالا امدن اب دریا

بالا بر ماشین

بالا بودن قیمت ها

بالا بودن قیمت کالاها در جامعه

بالا رفتن اب دریا

بالا رفتن سطح عمومی قیمت ها

بالا رفتن و ترقی

بالا رفتن و صعود

بالا نشین بدن

بالا پوش بلند

بالا پوش بلند قدیمی

بالا پوش مردانه

<hr> مترادف بالابان : تبیره، دهل، طبل، کوس، نقاره، نوعی شیپور، نوعی شاهین

مترادف بالابان : تبیره، دهل، طبل، کوس، نقاره، نوعی شیپور، نوعی شاهین

واژه های حرف "ب" - جدول کلمات