تابلویی از ورنر شوتز

تابلویی از ویلیام هوگارث

تابلویی از پل سزان

تابلویی از پل گوگن

تابلویی از چلینی

تابلویی از ژان باتیست کورو

تابلویی از ژان باتیست گزر

تابلویی از ژان فرانسوا میله

تابلویی از ژوزف البرس

تابلویی از کائم سوتین

تابلویی از کلود مونه

تابلویی از گوستاو کوربه

<hr> مترادف تابناک : تابان، درخشان، درخشنده، رخشان، روشن، مشعشع، منیر، نورانی <hr> متضاد تابناک : تاریک

مترادف تابناک : تابان، درخشان، درخشنده، رخشان، روشن، مشعشع، منیر، نورانی متضاد تابناک : تاریک

تابناک

تابناک و نوردهنده

<hr> مترادف تابندگی : تابش، تشعشع، تلاء لو، درخشش، درخشندگی، شعشعه، فروغ، نورافشانی، برق، جلا <hr> متضاد تابندگی : تیرگی

مترادف تابندگی : تابش، تشعشع، تلاء لو، درخشش، درخشندگی، شعشعه، فروغ، نورافشانی، برق، جلا متضاد تابندگی : تیرگی

تابندگی

تابه نان پزی

<hr> مترادف تابیدن : درخشیدن، رخشیدن، روشن شدن، حرارت یافتن، گرم شدن، گداختن، گرم کردن، تاب آوردن، بردباری کردن، تحمل کردن، طاقت آوردن ، به هم پیچاندن، پیچ دادن، پیچ و تاب دادن، تافتن، اعراض کردن، برتافتن <hr> متضاد تابیدن : برنتافتن

مترادف تابیدن : درخشیدن، رخشیدن، روشن شدن، حرارت یافتن، گرم شدن، گداختن، گرم کردن، تاب آوردن، بردباری کردن، تحمل کردن، طاقت آوردن ، به هم پیچاندن، پیچ دادن، پیچ و تاب دادن، تافتن، اعراض کردن، برتافتن متضاد تابیدن : برنتافتن

تابیدن

تابیده نشده

تاتا

تاتر

<hr> مترادف تاثیر : اثر، اثربخشی، اثرگذاری، واکنش، فعل وانفعال، افاقه، نتیجه، اعتبار، اهمیت، نفوذ رسوخ، قدرت، گیرایی، اثر کردن، اثر گذاشتن، نفوذ کردن، کاراشدن، کارگر شدن <hr> برابر پارسی : ( تأثیر ) کارسازی، هنایش، درآیش | کارایی، درآیش، کارسازی، هنایش، هَنایش

مترادف تاثیر : اثر، اثربخشی، اثرگذاری، واکنش، فعل وانفعال، افاقه، نتیجه، اعتبار، اهمیت، نفوذ رسوخ، قدرت، گیرایی، اثر کردن، اثر گذاشتن، نفوذ کردن، کاراشدن، کارگر شدن برابر پارسی : ( تأثیر ) کارسازی، هنایش، درآیش | کارایی، درآیش، کارسازی، هنایش، هَنایش

تاثیر

تاثیر بیگانه

تاثیر پذیر یا زودرنج

تاثیرگذاری و رسوخ کردن

<hr> مترادف تاج : افسر، دیهیم، کلاه، کلیل، گرزن، جیفه

مترادف تاج : افسر، دیهیم، کلاه، کلیل، گرزن، جیفه

تاج

تاج خروس

تاج خروس نام دیگر این گیاه است

تاج خورشید

تاج عروس و داماد که بر سر می گذارند

تاج مرصع

تاج و افسر

تاج و کلاه پادشاهی

تاج گل

تاج یا افسر

<hr> مترادف تاجر : بازرگان، پولدار، پیشه ور، ثروتمند، سوداگر، غنی، معامله گر <hr> متضاد تاجر : فقیر <hr> برابر پارسی : بازرگان، بازاری، داد و ستدگر، سوداگر

مترادف تاجر : بازرگان، پولدار، پیشه ور، ثروتمند، سوداگر، غنی، معامله گر متضاد تاجر : فقیر برابر پارسی : بازرگان، بازاری، داد و ستدگر، سوداگر

تاجر

تاجر و فروشنده

تاجر یا سوداگر

تاجریزی

تاجیکستان

تاخت اسب

تاخت به دشمن

تاخت کننده

تاخیر یا دیرکرد

تاخیر یا ضدعجله

<hr> مترادف تار : تاریک، تیره، ظلمانی، مظلم ، خفه، کدر، گرفته ، سیاه، مشکی، غبارگرفته، ساز، سیم، تاره، رشته، نخ ، تارک، فرق سر، مفرق، تال، دانه مو، نخ مو <hr> متضاد تار : روشن، شفاف، منیر، پود

مترادف تار : تاریک، تیره، ظلمانی، مظلم ، خفه، کدر، گرفته ، سیاه، مشکی، غبارگرفته، ساز، سیم، تاره، رشته، نخ ، تارک، فرق سر، مفرق، تال، دانه مو، نخ مو متضاد تار : روشن، شفاف، منیر، پود

تار

<hr> مترادف تاراج : بردابرد، چپاول، چپو، غارت، لاش، نهب، یغما

مترادف تاراج : بردابرد، چپاول، چپو، غارت، لاش، نهب، یغما

واژه های حرف "ت" - جدول کلمات