<hr> مترادف تباه : پایمال، تبه، تلف، خراب، زایل، ضایع، فاسد، هبا، منهدم، نفله، هدر، مضمحل، منکوب، آشفته، پریشان، نابسامان، باطل، نادرست، خطا، ناراست

مترادف تباه : پایمال، تبه، تلف، خراب، زایل، ضایع، فاسد، هبا، منهدم، نفله، هدر، مضمحل، منکوب، آشفته، پریشان، نابسامان، باطل، نادرست، خطا، ناراست

تباه

<hr> مترادف تباه شدن : ضایع گشتن، فاسد شدن، خراب شدن، ویران گشتن، تلف شدن، نفله شدن، نابود گشتن، هلاک شدن

مترادف تباه شدن : ضایع گشتن، فاسد شدن، خراب شدن، ویران گشتن، تلف شدن، نفله شدن، نابود گشتن، هلاک شدن

تباه شدن

تباه شده

تباه و تلف

تباه و خراب

تباه و هرزه

تباه و گندیده

تباه کردن یا تلف کردن

تباه کننده

تباه کننده یا فساد کننده

<hr> مترادف تباهی : بدی، ردائت، فتنه، فساد ، خرابی، ویرانی ، انهدام، خسار، عنت، نابودی، نیستی، هدم، آشفتگی، پریشانی، نابسامانی <hr> متضاد تباهی : نیکی، آبادی، عمران

مترادف تباهی : بدی، ردائت، فتنه، فساد ، خرابی، ویرانی ، انهدام، خسار، عنت، نابودی، نیستی، هدم، آشفتگی، پریشانی، نابسامانی متضاد تباهی : نیکی، آبادی، عمران

تباهی

تباهی ها

تباهی و خرابی

تباهی یا تبهکاری

تباهی یا نابودی

تبحر و استادی

تبدیل اثر ادبی بسیار جدی به طنزی مضحک

تبدیل ماده جامد به گاز

تبدیل کننده

تبدیل گاز به جامد

تبرک شده ها

تبری و دوری جسته وخلاص شده

<hr> مترادف تبریک : تهنیت، شادباش، مبارک باد <hr> برابر پارسی : شادباش، خجسته، شاباش، فرخنده، فرخنده باد

مترادف تبریک : تهنیت، شادباش، مبارک باد برابر پارسی : شادباش، خجسته، شاباش، فرخنده، فرخنده باد

تبریک

تبریک و شاد باش

تبریک و شادباش گفتن

<hr> مترادف تبسم : شکرخند، شکرخنده، لبخند، مبسم، نیم خند، لبخند زدن <hr> برابر پارسی : ( تبسّم ) شکرخنده، شکرخند | لبخند، شکرخند، شیرین خند

مترادف تبسم : شکرخند، شکرخنده، لبخند، مبسم، نیم خند، لبخند زدن برابر پارسی : ( تبسّم ) شکرخنده، شکرخند | لبخند، شکرخند، شیرین خند

تبسم

تبسم شیرین و خوشایند

تبعات و عواقب کار

تبعات و نتیجه کار

تبعات یک حادثه

تبعه روسیه

تبعیت کننده از امام و پشت سر او

تبعید گاه ناپلئون

<hr> برابر پارسی : آوازه گر

تبلیغ کننده

تبه کاری و فسق

تبهکار و ادمکش

تتانس

تترس

تتری

<hr> مترادف تجارت : بازرگانی، دادوستد، سودا، سوداگری، معامله <hr> برابر پارسی : بازرگانی، داد وستد، سوداگری

مترادف تجارت : بازرگانی، دادوستد، سودا، سوداگری، معامله برابر پارسی : بازرگانی، داد وستد، سوداگری

تجارت

تجارت و بازرگانی

تجاوز از حدا ندازه

تجاوز و تعدی

تجدید رسیدگی دعوی

تجدید قرارداد

<hr> مترادف تجربه : آزمایش، آزمون، امتحان، تجربت، محک، آزمودگی، خبرت، خبرگی، آزمودن، آزمایش کردن <hr> برابر پارسی : آزمون، کارآزمایی

مترادف تجربه : آزمایش، آزمون، امتحان، تجربت، محک، آزمودگی، خبرت، خبرگی، آزمودن، آزمایش کردن برابر پارسی : آزمون، کارآزمایی

واژه های حرف "ت" - جدول کلمات