وام و قرض

وام یا بدهی

<hr> مترادف وامق : دلداده، شیدا، شیفته، عاشق، فریفته، مفتون

مترادف وامق : دلداده، شیدا، شیفته، عاشق، فریفته، مفتون

وامق

وانواتو یا هبرید

وانیل

<hr> مترادف واهب : بخشنده، سخاوتمند، سخاوت پیشه، سخی، عطاپیشه، کریم، معطی، وهاب

مترادف واهب : بخشنده، سخاوتمند، سخاوت پیشه، سخی، عطاپیشه، کریم، معطی، وهاب

واهب

<hr> مترادف واهمه : اضطراب، باک، بیم، ترس، تشویش، خوف، رعب، محابا، وحشت، هراس <hr> برابر پارسی : ترس، بیم، هراس، نگرانی

مترادف واهمه : اضطراب، باک، بیم، ترس، تشویش، خوف، رعب، محابا، وحشت، هراس برابر پارسی : ترس، بیم، هراس، نگرانی

واهمه

<hr> مترادف واهی : بی اساس، بیهوده، پوچ، خیالی، سست، ضعیف، فرضی، موهوم <hr> متضاد واهی : حقیقی، واقعی <hr> برابر پارسی : سست، بی بنیاد، پوچ

مترادف واهی : بی اساس، بیهوده، پوچ، خیالی، سست، ضعیف، فرضی، موهوم متضاد واهی : حقیقی، واقعی برابر پارسی : سست، بی بنیاد، پوچ

واهی

<hr> مترادف واپس : استرداد، اعاده، بازپس، رد، عودت، معاودت، بعداز، دنبال

مترادف واپس : استرداد، اعاده، بازپس، رد، عودت، معاودت، بعداز، دنبال

واپس

<hr> مترادف واپسین : آخر، آخرین، بازپسین، فرجام، متاخر، نهایی <hr> متضاد واپسین : آغازین

مترادف واپسین : آخر، آخرین، بازپسین، فرجام، متاخر، نهایی متضاد واپسین : آغازین

واپسین

واپسین شب زندگی امام حسین

واژ ه ای برای بیان درد

واژه ارزو

واژه استلزام

واژه ای برای بیان بیزاری از چیزی

واژه ای برای بیان درد یا شگفتی

واژه ای برای شگفتی

واژه ای فارسی به معنی گونه و رده است و در تقسیم بندی های جانور شناسی معادل جنس به کار می رود

واژه بیزاری

واژه تردید

واژه ترساندن

واژه تمجید

واژه توضیح کلام

واژه شــرط

واژه شگفتی

واژه فقدان

واژه همراهی

واژه و کلمه

واژه پرسش

<hr> مترادف واژگون : پرت، چپه، سرازیر، سرنگون، معکوس، منقلب، نگون، نگونسار، وارون

مترادف واژگون : پرت، چپه، سرازیر، سرنگون، معکوس، منقلب، نگون، نگونسار، وارون

واژگون

واژگون و کله پا

واکس رشتی

واکسن

<hr> مترادف واکسیناسیون : آبله کوبی، تزریق، تلقیح، زرق، مایه کوبی <hr> برابر پارسی : مایه کوبی

مترادف واکسیناسیون : آبله کوبی، تزریق، تلقیح، زرق، مایه کوبی برابر پارسی : مایه کوبی

واکسیناسیون

واکنش درد

واکنش هسته ای ناخواسته و بدون کنترل که عواقب فاجعه امیزی دارد

واگذار کردن به دشمن

واگذاری کاری به کسی

واگذاشتن

واگن

<hr> مترادف واگیر : آلوده ساز، ساری، مسری

مترادف واگیر : آلوده ساز، ساری، مسری

واگیر

واگیری بیماری

واگیری مرض

وایا

وایر

وبا

<hr> مترادف وبال : بدبختی، بدفرجامی، تقصیر، سختی، عذاب، نکبت، ورز <hr> برابر پارسی : سختی، رنج، گزند

مترادف وبال : بدبختی، بدفرجامی، تقصیر، سختی، عذاب، نکبت، ورز برابر پارسی : سختی، رنج، گزند

واژه های حرف "و" - جدول کلمات